توهم
نمیدانم در خوابم یا بیدار ، رویا می بینم یا کابوس ، بالای صخره ای بلند نشسته ام اطرافم تا بینهایت مه است. تنهایم ، یا اینکه زیر این ابر هم کسی هست.
در فکرم میبینم که پیچ و تاب روزگار عجب گره ای زده ، نمیدانم اینجا مانده ام یا اینکه از جایی رفته ام حال در زمانی نا معلوم مانده ام.
در زمانی که نیستم ، کنار دوستی که غباری بیش نیست. در فکر اینم که شاید در آن دور دستها یکی نزدیک باشد. صدایش میزنم ، هیچ ، اینجا خیلی دور است.
زمزمه ای از آن دور فرا می خواند ، چه دلنشین.
این کنار صدای نیست. سکوتش چه گوش خراش.
پیچ و تاب روزگار عجب گره ای زده
نه مانده ام نه رفته ام در حال جامانده ام
در زمانی که نیستم ، کنار دوستی که غباری بیش نیست
در آن دور دستها یکی نزدیک است
این کنار خیلی دور است
زمزمه آن دور چه گوش نواز
این کنار گوش خراش
14030823