حسین مفرد
حسین مفرد
خواندن ۱ دقیقه·۹ روز پیش

توهم

توهم

نمیدانم در خوابم یا بیدار ، رویا می بینم یا کابوس ، بالای صخره ای بلند نشسته ام اطرافم تا بینهایت مه است. تنهایم ، یا اینکه زیر این ابر هم کسی هست.

در فکرم میبینم که پیچ و تاب روزگار عجب گره ای زده ، نمیدانم اینجا مانده ام یا اینکه از جایی رفته ام حال در زمانی نا معلوم مانده ام.

در زمانی که نیستم ، کنار دوستی که غباری بیش نیست. در فکر اینم که شاید در آن دور دستها یکی نزدیک باشد. صدایش میزنم ، هیچ ، اینجا خیلی دور است.

زمزمه ای از آن دور فرا می خواند ، چه دلنشین.

این کنار صدای نیست. سکوتش چه گوش خراش.

پیچ و تاب روزگار عجب گره ای زده

نه مانده ام نه رفته ام در حال جامانده ام

در زمانی که نیستم ، کنار دوستی که غباری بیش نیست

در آن دور دستها یکی نزدیک است

این کنار خیلی دور است

زمزمه آن دور چه گوش نواز

این کنار گوش خراش

14030823

تاب روزگاردور دستهادوستی غباریروزگار گره‌ایدور
درود... می نویسم چون دوست دارم نوشتن را.حتی اگر یک نفر آن را بخواند.خوشحال خواهم شد.گاهی که خوشم ، شاید یکی نوشته هایم را خوانده است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید