درود و شادباش
روزی بود روزگاری
هرکس در پی یاری شاد بود.
در این عالم هر کس فارق از دو جهان
به شوقی زنده و پایدار بود.
چه شد ناگه
یکی ز یاران خسته به امید دوستی نشست
آن یکی، دلی داده به امید نگاهی نشست
همه در خلوت دل، دلداری می خواستند
دلداران سرگردان، خود خلوتی می خواستند
ای امان از آنکه وعده دوستی داد
امیدی در دل گذاشت، بهانه داد
چشم انتظار طلوعی دوباره شدند.
شاید در افق پیدا شود آنکه وعده داد.
ح.مفرد 1400/11/09
شادباشین