درود
کنار جوی آبی، لحظه ی به فکر می نشینم. چه زیبا چه روان. چه آهنگ دل نشینی
به این می اندیشم چرا بعضی در دل دریایی غمی می سازند. پر تلاطم.
بعد سوار قایق تنهایی خود شده ، سرگردان این دریا
به هر سو، بی نهایت افق بی انتها ، آیا ساحلی پیدا خواهد شد.
کجاست این جزیره.
در خیال خود به هر چیزی چنگ می زنند.
سرگردانند در این گرداب تنهایی
آنها همراه می خواهند. دوست شنوا، رفیق بینا ، یار خوش سخن.
در فکرم ، که خود چگونه هستم، آیا من هم در این گرداب تنهایی گرفتار هستم.
باید در چشمه عشق و معرفت روح و روان خود را به آب زد. تا روح آدم پاک و شادی دل را نوازش دهد.
غم را هم به همان گرداب سپرد تا غرق شود.
ح.مفرد
شادباشین