حسین مفرد
حسین مفرد
خواندن ۴ دقیقه·۳ سال پیش

داستان سفر راز آلود 20

درود و شادباش

ادامه ماجرا...

فصل دوم

بخش 10

در محوطه داخلی برج دیدبانی جایگاه های برای نشستن وجود داشت. ژنرال روی یکی از سکوها نشسته بود. ما در اطراف ایستاده بودیم ژنرال متوجه این موضوع شد و اجازه نشستن به ما داد . ما هم بعد از نگاه کردن به اطراف خسته شدیم، نشستیم چند ساعتی گذشت ناگهان نوری شدید از طرف دریچه های شرقی به داخل تابید.

لرزشی شدید در سطح سیاره بوجود آمد ما داخل آن برج مستحکم نمی توانستیم سرپا بایستیم، روی زمین نشستیم از سقف و در و دیوار خاک می ریخت . صدای غرشی عجیب و وحشتناکی همراه این وضعیت شد، با اینکه ما داخل آن محفظه بودیم صدا بقدری گوش خراش بود که گوشهایمان را گرفته بودیم. از ترس کف آنجا نشسته بودیم، این وضعیت مدتی طول کشید. بعد سکوت و آرامشی وهم انگیز همه جا را فرا گرفت.

بلند شدم از یکی دریچه ها بیرون را نگاه کردم چیزی دیده نمیشد. احتمالا دریچه خراب شده بود به یکی دیگر مراجعه کردم آن دریچه سالم بود و میشد بیرون را دید ابرهای همه جا را فرا گرفته بودند. این ابرها از طرف انفجار به همه اطراف در حال پخش شدن بودند.

ژنرال گفت: دیگر تمام شد این انفجار باعث میشود سیاره در یک زمستان و سرمای سخت فرو برود و سالها طول میکشد تا به وضعیت اولیه برگردد.

من پرسیدم : منظورتان عصر یخبندان است. مگر این انفجار چقدر قدرت داشت و از چه نوعی بود؟

ژنرال گفت: این انفجارها توسط ماشین (پایان) انجام شد. این ماشین از چندین هسته ای انفجاری تشکیل شده که در این چند روز در جاهای مختلف قرار داده شدند. انفجار همزمان آنها، با تابش پرتو اشعه از سوی سفینه انجام شد. این صدای غرش وحشتناک مال این ماشین است. چند انفجار در نقاط مختلف سیاره انجام میشود. ابری فرا گیر سطح سیاره را دربر می گیرد، نوری به سطح سیاره نمی رسد و به یک عصر یخبندان فرو میرود. سیاره سالها در این وضعیت می ماند تا کل مجودات آن پاک شود . روزهای زیادی باید در اینجا بمانیم تا برای نجاتمان بیایند .

یکی از دستیاران پرسید چرا باید روزهای زیادی بمانیم تا ما را نجات دهند چرا قبل از انفجار این کار را نکردند.

ژنرال گفت: نجات در زمان قبل از انفجار امکان پذیر نبود چون دشمن از غیر دشمن جدا نشده بود امکان حمل و نقل جمعیت زیاد و جا برای استقرار آنها وجود ندارد. باید منتظر بمانیم سیاره آلوده است. همچنین این بمب ها که توسط سفینه ها در جاهای مختلف کار گذاری شده اند باید از عمل کرد آنها مطمین شوند و همچنین از نماندن شورشیان .

باید منتظر شد تا آلودگی سیاره به حدی کاهش پیداکند که بتوانند فرود بیایند و ما را بیرون ببرند و مدتی هم در قرنطینه باید بمانیم.

ما به پناهگاه برگشتیم کمی صدمات جزیی وارد شده بود. انبارها به هم ریخته بود زمانی به مرتب کردن انبارها گذاشت. سربازان گارد هم صدمات وارده را مرمت کردند. وضعیت بعد از چند روز مرتب و عادی شد ، حدود سی روز از واقعه انفجار گذاشته بود اولین تماس با ژنرال گرفته شد. وضعیت را جویا شدند، او وضعیت ما را تشریح کرد ما کنار درب اتاق جمع شده بودیم و صدای مکالمه را میشنیدیم ، آنها به ژنرال گفتند بزودی برای بردن ما خواهند آمد.

حدود پنجاه روزی بود که در پناهگاه بودیم، روزی یکی از سربازان اعلام کرد از طرف دریچه فرار که به سمت معدن میرود صداهای مشکوکی می آید . ما همراه ژنرال بطرف درب انتهای سالن کنار درب برج دیده بانی رفتیم به دقت گوش کردیم سر و صدایی نمی آمد، خبری نبود . مدتی کنار درب ایستادیم ولی بازهم صدایی شنیده نشد.

ژنرال جهت اطمینان یک نفر نگهبان کنار درب قرار داد. رفتیم برای استراحت و سرگرمی های دیگر ، روز بعد نگهبان اعلام کرد از طرف درب صدا می آید بطرف درب رفتیم گوش کردیم، بله صدا می آمد. داشتند جای را می کندند . نیاز به دقت نبود صدا به وضوح شنیده میشد. ژنرال نگاهی به ما کرد و گفت از این درب تا انتهایی معدن چندین درب حفاظتی وجود دارد، باز کردن آنها به این سادگی نیست، اینها بازماندگان انفجار هستند. در بین آنها کسی یا کسانی هستند که از وجود این پناهگاه خبر دارند و سیع دارند خود را به اینجا برسانند .

ژنرال با دو نفر از سربازان درب را باز کردند. وارد آن راهرو شدند . وقتی درب باز شد صدا براحتی قابل شنیدن بود. مشخص بود در حال تخریب هستند . ژنرال درب را پشت سر خود بست، رفتند و بعد از مدتی برگشتند ژنرال گفت آنها راه اینجا را پیدا کرده اند. مشغول تخریب هستند. تعداد آنها زیاد است ولی اکثر آنها بیمار و صدمات شدیدی دیده اند، مواد غذایی ندارند از همدیگر تغذیه می کنند. در حال نابودی هستند اگر به همین رویه ادامه دهند بزودی به ما نمی رسند ولی اگر وسایل انفجاری یا ابزاری پیدا کنند خیلی زود به ما خواهند رسید باید تقاضایی نجات سریع کنیم. ژنرال به اتاق خود رفت و مشغول صحبت شد. آنها موافقت کردند طی چند روز آینده به نجات ما بیایند.

فرمانده دستور داد سریعاً مقداری مواد غذایی و لوازم ضروری به بالای برج ببریم که در صورت نیاز به آنجا پناه ببریم، مشغول شدیم برای چند روزی مواد غذایی و آب و لوازم دیگر را به بالای برج بردیم، صدای تخریب شدیدتر شده بود.

ادامه دارد...

کتابدادستانتوهم
درود... می نویسم چون دوست دارم نوشتن را.حتی اگر یک نفر آن را بخواند.خوشحال خواهم شد.گاهی که خوشم ، شاید یکی نوشته هایم را خوانده است.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید