درود
دلا دل
دلم، دل گیر دلی شد . دل داد و غافل شد.
دل سوز دل داده ای شد و سوخت
دل سوز یک آه شد وا داد و از شعله آزاد شد.
نشیند در این خانه دلی که دل گیر این افسانه شد.
دل گیر دلی شدم که اسیر دلی دیگر بود
آهش برای من آوایش برای دگر بود
شوری اشک چشمش برای من
اشک شوقش برای دل دیگر بود
گذشتم و گذاشتم دل خود برداشتم
داستانی برای خود ساختم
نمی دانم دلم پر بود که جا نداشت
برای او دل من دل نبود
یک چاه بی انتها بود
برای فریاد خودم هم انعکاس نبود
خیسی چاه از اشک من بود
آب شور شور بود.
1402/07/08
ح.مفرد