درود و شادباش
چه راحت گذاشتند و رفتند،نگاهی به پشت سر خود نکردند و رفتند .
ندیدند دستهای که التماس میکرد. نگاه های که افق را جستجو می کرد.
در غروب خورشید ستاره ها درخشیدند اما من منتظر ماه بودم .
ستاره ها مرا می خواندند.من کر بودم
در تاریکی خیال خود منتظر مهتاب بودم