حسین اصفهانی
حسین اصفهانی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

بازار



طعم دنیا
لذت مصرف
بازار
حال و هوای داغ پول در آوردن

صفای سر و کله زدن با مردم در همه سطح و کیفیت
با انواع سلیقه و همه جور شخصیت

لحظه لحظه و ساعت به ساعت اتفاقات نو و پیش بینی نشده

ارتباطات گسترده تر و دوستان بیشتر

همسایه ها ، انس ، شوخی و خنده ، زدن برای همدیگر
گعده ها ... نذری ها ...

دوچرخه سمار قدیمی حج آقا محمد

صدای اذان دلنشین حج آقا رضا

نگاه های پدرانه و توصیه ها ...

جوانی ، خوشگلی ، تیپ زدن ، بازخورد گرفتن ، اعتماد به نفس ...

نگاه های زیر چشمی و عشوه های دختران
اشتیاق پنهان نگاه ها و صورت ها در سلام کردن ...

سلام و احوال های گرم و گیر انداختن مشتری

کنف کردن آن هایی که میفهمی دنبال خرید نیستند و دنبال تو اند

هزار و یک مدل شخصیت

ورزشکاران
سیاستمداران و سفرا ..
توریست های خارجی
فقرا
هنرمند ها و هنری ها
خانواده های پول دار و لباس های گران
بانوان خوش بیان و زیبا
خانواده های مذهبی و مقید
آدم های طاغوتی و رضا شاهی
جوان های لات و سیبیلو
جوان های تازه کار ...
عروس داماد های خوش ذوق و خندان و مست
رفیق پاکار ، حال و هوای آموزش های آقا مهدی
مهارت های فروش و قاپیدن مشتری
حدس زدن کلاس مالی از سر و وضع مشتری
باز شدن سینه
احساس خروج از سنگینی
سر و زبان پیدا کردن
اعتماد به نفس
رفتن در دل مشتری
جرأت در پیشنهاد دادن
قدرت مخ زنی و هوس ارتباط گرفتن
با دختران جوان

بازار های قدیمی
طاقچه های هشتی
کالاهای هنری
صدای تق تق قلم زن ها
در آوردن سه تار و خواندن آواز ماهور

کاشی ها و طرح ها و معماری ای که اگر دقت کنی
هوش از سرت میپرد

حس ارتقاء در لباس پوشیدن
بالا بردن کلاس ظاهری
پاکسازی و اصلاح و مدل زدن
تحسین برانگیز بودن
کلاسیک پوشیدن و سر و سنگین رفتار کردن
فخر فروختن
رقابت کردن با بقیه جوان های بازار
اکسسوری قوی
گوشی آیفون و ایرپاد اپل...
انگشتر توپاز آبی با رکاب دست ساز قلمزنی شده
بوی عطر اصیل ماراتی و
کفش مارک پوشیدن و
پز دادن ...

این ها بچه بازی هایش بود ...

تجارت
پول
دلار
طلا
ارز
سکه
گردش مالی
ستون دارایی

فروش .....

راه اندازی خط تولید
افزایش تعداد کارگر
وام های میلیاردی

افزایش شعب

ورود به بازار های خارجی

خرید ملک و جواهر و ماشین

دیگر از کجایش بگویم

ته ندارد

این گوشه ای است زندگی و لذت هایش
دنیا و چیزی که همه میبینند و حال میکنند و لذت میبرند و بهترینش را میخواهند

همه اش عالی ...
کاری به خوب و بدش ندارم


اما حقیقتا احساس میکنم
جای حرف دارد

حس میکنم خرابی دارد
یک جای کار می لنگد
رک بگویم
کم است و در عین آنکه بی منتها

احساس میکنم چیز های دیگری هم هست و همین نمیگذارد که آرام گیرم و فرو روم ..

انگار در زیر آب بازار نفس کم می آورم و دست و پا میزنم
و در ساعات آخر دلم میخواهد خودم را از این دریا بیرون کشم و خود را به ساحل برسانم تا کمی نفس بکشم و نفسم بالابیاید

آری
زیر آب بازار و پول احساس خفگی بهم دست میدهد
قبل از این میترسیدم
از خود بودن
از سوال کردن
از شک کردن
از تغییر کردن
از به هم ریختگی
از قبول خطا
از راست گفتن به خود
از تنها ماندن
از منزوی شدن

اما حال آماده ام
آماده برای زدن به دل دریای حیرت
جایی و وقتی که احساس میکنم به هیچ جا بند نیستم
قایقی رها در دل دریا

نه به عقب میتوانی نگاه کنی
و نه در پیش رو افقی در نگاه داری

سرد و ساکت و بی پایان

آماده ام تا بفهمم
تا جریان فهم را به حرکت بیندازم
تا تیزی بران نقد و شک را به جان باور هایم بیندازم
خون بریزم و در عین این مردن خود دیگری را متولد کنم


آماده ام با مرگ خو بگیرم تا ترس از زندگی مرا از یافتن حقیقت عقب نکشاند
.
.
.
.

امضا : موج فعال

بازارطعم پول درآوردننوستالژیلذت کارشک
پرسشگر ....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید