من خودم ام
و هر چه می یابم به شکلی ،
من است که می یابد.
عالمی بیرون از من هست؛
اما هرچه در خارج است به فهم در می آید؛
پس این فهم من است که تکرار میشود.
من نه عالم را خلق کرده ام
و نه نابودی عالم به دست من است .
مهمانی هستم ؛
آمده ام و آنکه از این دنیا میرود باز هم منم !
اگر کسی به غیر من این متن را بخواند ؛
باز این ذهن درون من است که
خواندن فردی دیگر را احساس میکند و میفهمد.
این من ، همانی است که دارد مینویسد و به تمام این ها
و شمای خواننده فکر میکند .
این من به نحو بی نهایتی تکرار میشود و تمامی ندارد و
من ، هیچگاه از من فارغ نمیشود .
حتی آنگاه که به خویش بودن خویش فکر نمیکنم و آگاهی خود را
خاموش میکنم .
آخ ، سرم درد میکند!