چند وقت پیش، به دلیل مشغله های شدید فکری، به شدت احتیاج داشتم تا کتابی سبک پیدا کنم و کمی دور از زندگی روزمره، به مطالعه مشغول شوم.
کتابی که انتخاب کردم، کتاب "دوشنبه هایی که تو را میدیدم" اثر لئا ویازمسکی، نویسنده و بازیگر نسبتا گمنام فرانسوی بود. لئا ویازمسکی را پیش از این هرگز نمیشناختم و صرفا در جستجوی آرشیو کتابراه به این کتاب برخوردم و چند روز لذت بخش را با این کتاب صرف کردم.
کتاب به طور عمده حول محور 3 شخصیت میچرخد و این سه شخصیت، راویان این کتاب هستند.
1) کلارا، دختری جوان و دلفریب که در شهر پاریس به پیش خدمتی مشغول است. وی دختری ساده، کم حرف و با افکاری قدیمی است که از نداشتن خانواده ای بزرگ و شاد رنج میبرد. رویاهای وی در نظر خانواده اش بسیار کوچک و بی ارزش است.
2) کلمان، پیرمردی است تنها که دوشنبه ها برای صرف یک غذای تکراری به رستوران محل کار کلارا میرود. وی از شلوغی بیزار است و پیش از ورود مشتریان فراوان، رستوران را ترک میکند.کلمان در دوران جنگ جهانی دوم همسر باردار خود را از دست داده و با ظلم و اشغالگری نازیها جنگیده است. وی با گربه خود مارکوس و کتابهای فراوانش زندگی میکند.
3) باستین، پسری است خوش دل که در یک کافه کار میکند و دل در گرو کلارا دارد. باستین کمی در قضاوت عجول اما در نهایت، بسیار مهربان و دوست داشتنیست.
داستان با روایت کلارا شروع میشود، کلارا سخنان مفهومی و دید نسبتا عمیقی به زندگی دارد و این همان چیزی است که نسل جوان امروزی بهره چندانی از آن ندارد. کلارا به مرور جذب پیرمردی میشود که نامش را نمیداند. برای همین در ابتدای داستان او را "آنری" خطاب میکند.پیرمرد نیز متقابلا احساس متقابلی دارد. احساسی که بین کلارا و کلمان شکل میگیرد، از نوع پدربزرگ - نوه ایست.
به مرور و آشنایی این دو، سبب زنده شدن روح کلمان و بازیابی اعتماد به نفس کلارا میشود. کلارا با تکیه بر دلگرمیها و نصایح پدربزرگ، یاد میگیرد که چگونه عشق بورزد، میهن پرست و شجاع باشد و عشق باستین را بپذیرد.
در کنار نویسندگی خوب، نمیتوان از ترجمه گیرا و جذاب خانم صدف محسنی نیز گذشت که الحق، شیوایی قلم خارق العاده ای دارند.
این کتاب شیرین و کوتاه، اگرچه در زمره آثار برتر تاریخ نمیگنجد، اما میتواند برای چند روز، مرحم زخمهایی باشد که از روزگار خورده ایم.