ساموئل بکت در سال 1952 نمایشنامه مشهور در انتظار گودو را نوشت و روی پرده برد. جهان در آن سالها دچار جراحات سالهای سختی بود که تجربه کرده بود. دو جنگ جهانی، ساخت و آزمایش عملی بمب اتم، پاندمی بیماری آنفلوآنزای اسپانیایی و آغاز جنگ سرد. ناامیدی بشر روز به روز بیشتر میشد. گروهی برای مقابله با کفر و الحاد و کمونیسم به دین و ارزشهای باستانی کشور خودشان پناه میبردند، گروهی به دنبال مبارزه برای آزادی بودند و البته گروهی هم بودند که به پوچی میرسیدند. تا جایی که کامو میگفت تنها هدف زندگی انسان باید این باشد که یا روش خودکشی را انتخاب کند یا به رنج زیستن تن دهد.
" در انتظار گودو " در چنین فضایی زاده شد.
خلاصه داستان در انتظار گودو
در انتظار گودو داستانی است بی داستان. داستان در یک مکان خشک و بی بر اتفاق میفتد. درختی روی یک تل، یک جاده خاکی به ناکجا و 5 شخصیت. استراگون (گوگو) و ولادیمیر (دی دی) دو ولگرد پیر و خانه بدوش هستند که قرار است با فردی به نام گودو دیدار کنند. عموم داستان حول محور اعمال و سخنان این دو نفر میگذرد. در کنار این دو نفر، در هر دو پرده ما با پوتزو و لاکی دیدار میکنیم. پوتزو مردی است از طبقه اشراف و لاکی برده اوست. پوتزو با لاکی همانند یک حیوان برخورد میکند، به طوری که بر گرده لاکی طنابی بسته و چمدانهایش را به دست او داده است. شخصیت پنجم این داستان، پسری است که در پایان روز به ولادیمیر میگوید که گودو امروز نتوانسته بیاید اما فردا حتما حتما خواهد آمد.
در نظر راقم این سطور، این نمایشنامه اساسا در مورد گودو نیست، بلکه تلاشی است برای به نمایش گذاشتن پوچی بشر و نبود هیچ هدفی.
ولادیمیر، شخصیت نیمه آگاه ماجراست. حافظه او به خوبی کار میکند و میداند که قرار است با یک گودو نامی دیدار کند، اگر چه گودو را شخصا نمیشناسد. هر گاه استراگون میل به رفتن پیدا میکند، ولادیمیر با نهیبی او را منصرف میکند. ولادیمیر دائما میگوید : " با گودو قرار داریم" . با این وجود، ولادیمیر در بیهودگی به انتظار یک هدف واهی مینشیند و دچار روزمرگی میشود. استراگون اما کاملا شخصیت متفاوتی دارد. او در انجام کوچکترین کار یا گرفتن جزئی ترین تصمیم ناتوان است. حتی بارها از ولادیمیر میپرسد که چرا نمیرویم؟ و هر بار پاسخ یکسانی دریافت میکند. " با گودو قرار داریم"
پوتزو و لاکی بر خلاف این دو نفر هیچ هدفی ندارند اما در مسیر پیش میروند. پوتزو سرمایه دار بی رحمی است که بی هیچ رحم و شفقتی از لاکی کار میکشد و او را الاغ خطاب میکند. پوتزو در پرده دوم کور است و ناتوان. در لجن فرو میرود و توان نجات خود را ندارد. از سمت دیگر، شخصیت لاکی بسیار کم حرف اما جالب است. او به خواست بقیه میرقصد، آواز میخواند و به محض بر سر گذاشتن کلاه، سخنرانی پرطمطراق و بی سر و ته خود را آغاز میکند.کلاه نماد تفکر است و ما در داستان میبینیم که لاکی در پرده دوم کلاهی ندارد و کاملا گنگ شده است. ولادیمیر و استراگون بارها کلاه های خود و لاکی را با هم عوض میکنند، در پایان ولادیمیر کلاه خود را لگدمال میکند زیرا " سرش را اذیت میکند" و کلاه لاکی را بر سر میگذارد.
در اوخر هر دو پرده، پسربچه ای از طرف گودو با پیامی پیش ولادیمیر و استراگون می آید و میگوید که گودو فردا با آنها دیدار خواهد کرد. نکته باریک تر از مو اینجاست که طی این دو روز، ولادیمیر اطلاعات مناسبی از گودو به دست می آورد اما این اطلاعات همانند قطره ای در دریا هستند.
سخن پایانی...
نمایشنامه در انتظار گودو از نبوغ نویسنده ای منشا گرفته که به وضوح بر پوچی دنیا تاکید میکند. با این وجود، فرهنگ کشور ما کاملا متفاوت است. تلاش برای رسیدن به کمال و تبدیل شدن به انسان کامل، ریشه در فرهنگ دینی و ملی ما دارد. ما با فرهنگی بزرگ شده ایم که پروانه را هنگامی در کمال میبیند که آتش را در آغوش بگیرد.