حسین بازدید
حسین بازدید
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

داستان یک سرباز: یادداشتی بر Metal Gear Solid 3

داستان یک سرباز


متال گیر 3 اولین بازی مجموعه برای من نبود اما شاید تاثیرگذار ترین بود.

داستان سربازی وطن پرست و خبره که در دو راهی های بزرگی قرار می‌گیرد. اساسا داستان متال گیر 3 پیچیده نیست اما این داستان چنان عمقی پیدا می‌کند که بعد از این تجربه با دیدگاهی عادی به کل صنعت ویدیو گیم نگاه کنید.بازیی که مفاهیم عمیقی بیان می‌­کند و زمانی که ویدیو گیم مقصد این چنین داستان هایی نبود، متال گیر این‌گونه بذر داستان‌گویی را در صنعت بازی می‌­کارد.

متال گیر 3 افتتاحیه‌­ای طوفانی دارد و با همان آغاز به مخاطب می­‌گوید که باید برای تجربه­‌ای شگفت­‌آور رو به رو شود. کانسپت کلی داستان هیجان انگیز است. داستانی که در طول جنگ سرد روایت می‌­شود و بازی هم به همان اندازه سردی آن دوران را به ما نشان می­‌دهد.

متال گیر 3 داستان دو راهی هاست. داستان انتخاب های سخت در ماموریتی سخت است. آیا بازی انتخاب‌محور است؟ صد درصد خیر، اما کاراکتر هایی که ما می­‌بینیم و دیالوگ­‌هایی که می­‌شنویم چنان درگیر کننده است که هر بخش بازی برای کسی که در حال تجربه هست سنگین است.

هر کاراکتر بازی مفهومی دارد و برای خودش نمادی است. باس فایت های بازی صرفا بخاطر نوآوری و مبارزه جذاب خوب نیستند بلکه هر کدام در حال القای مفهومی پنهان هستند و کاملا با دنیای واقعی یکسان هستند. The end به من می­‌گوید صبر کنم.Sorrow به من می‌­گوید در این دنیا چه‌کار می­کنم؟ آیا حواسم هست که هر عمل من در دنیا وارد کارخانه تولید می­شود و قطعا در کل ساختار دنیا تاثیری دارد؟ اینگونه می­شود که باس‌فایت ها از یک بزن بزن عادی خارج می­‌شوند و مفهوم پیدا می­‌کنند. این حرکت به هر دشمن و هر بخش مبارزه معنا می‌­بخشد و در روند روایت داستان هم ارزش بالایی دارد.

The Sorrow
The Sorrow



دیالوگ به دیالوگ، زمانی که بازی سعی می‌­کند ما را با دنیا و گذشته­‌ای واقعی نزدیک کند، سعی می­‌کند قصه مورد نظر خودش را هم بگوید.داستان و گذشته این کاراکتر ها و مهم­‌تر از همه شخصیت The Boss که اوج تراژدی داستان بر روی این شخص تمرکز دارد. با این تمرکز و کاراکتر محور بودن، در حقیقت بازی به من داستان یک واقعه را نمی‌­گوید، داستان افرادی را می­‌گوید که بین عشق و وظیفه مجبور به انتخاب می­‌شوند. در تک تک نسخه های متال گیر هم فرمول همین است و داریم با آن افراد آشنا می­‌شویم و این افراد ثانیه به ثانیه که بازی جلو می‌­رود عمق بیشتری پیدا می­‌کنند و فهمیدنشان سخت­‌تر می‌­شود.

هیچ‌گاه ارزشی که برای کاراکتری مثل The Boss قائل هستیم بخاطر قدرتش نبوده و ما او را به چشم ابرقهرمان نمی­‌بینیم. بحث اصلی این است که باس هم یکی مثل ماست. جملاتی که باس به زبان می­‌آورد باعث می‌­شود که من برای این شخص احترام قائل شوم. اینکه این دیالوگ ها چنان با ظرافت نوشته شده که من می­‌توانم کاراکتر باس را بشناسم درک کنم و در آخر هم او را باور کنم. باس کاراکتری است که زخم خورده است و اهمیت بالایی دارد. باس مهم‌­­ترین نقش خودش را در پایان بندی داستان نشان می‌­دهد.

مقابله اسنیک و باس
مقابله اسنیک و باس

متال گیر 3 بازی ارزشمند و مهم‌­تر از آن بازی هدفمندی است، اما بعید می‌­دانم اگر بخش پایانی بازی به آن شکل وجود نداشت، به این حد از اهمیت می‌­رسید. گلبرگ های سفید و معلق در هوا و تقابل استاد و شاگرد. مقابله‌­ای که از بنیان اشتباه است اما برای هدف نهایی یکی باید بمیرد و یکی باید زنده بماند

من تو را بزرگ کردم. تو را دوست داشتم. در دستان تو اسلحه گذاشتم. به تو آموزش دادم. چیز بیشتری برایم باقی نمانده تا به تو بدهم. تنها زندگیم است. تو…جان من را با دستان خودت بگیر. یک نفر باید زندگی کند و یک نفر باید بمیرد.

-باس

. قاب بندی هایی که صورت می­‌گیرد هرکدام با ما صحبت می­‌کند. از همان ابتدای این میان­‌پرده که ما با یک قاب وسیع و فاصله زیادی که بین این دو نفر طرف هستیم و هنگامی که این دو را ما جدا جدا می­‌بینیم و اما لحظه آخر که ما شاگرد و استاد را نزدیک یکدیگر و در یک قاب می­‌بینیم. اسنیک لحظه به لحظه به واقعیت نزدیک می‌­شود و زمانی که باس در حال جان دادن است، اسنیک خودش را وابسته‌­تر از هر لحظه دیگری می­داند. موسیقی بازی ما را لحظه به لحظه درگیرتر می‌­کند و در تلاش است که ما را هم به وسط آن میدان و حماسه ببرد. این حسی که بازی تلاش می­‌کند منِ مخاطب لحظه‌ای از نظر عاطفی از بازی جدا نشوم قابل ستایش است.

رویارویی باس و اسنیک
رویارویی باس و اسنیک

این مبارزه تداعی­‌گر سه نکته است :

1.تقابل عشق و وظیفه

2.فداکاری

3.وجدان ناآرام

اسنیک در این نقطه باس را خیانت­کار می­‌پندارد، اما حس عاطفی‌­اش هم او را از کشیدن ماشه بازمی‌­دارد. به راستی که اسنیک باید روی تمام احساساتش پای بگذارد تا وظیفه‌­اش را انجام دهد. اسنیک در این لحظه فکر می‌­کند تمام ارزش های مشترکی که با باس داشتند دیگر وجود ندارد اما یک رشته­‌ای این دو را به هم وصل کرده است و آن هم عشق است. اما عمل به وظیفه، عمل به عشقی بزرگتر است، عشقی که از حالت عادی خارج و برای هدفی بزرگتر است. عشق بین باس و اسنیک از یک علاقه دوطرفه خارج می شود و کلیت داستان را شکل می‌­دهد.

عشق این دو نفر در آتش تعهد و هدف والاتری که در پی آن هستند می‌سوزد و اسنیک برای انجام وظیفه باید روی عواطفش پای بگذارد. به نحوی هر دو برای رسیدن به آن هدف باید از چیزی بگذرند. یکی از جانش و دیگری از قلبش. در این نقظه است که برای رسیدن به آن آینده روشن، باید اتفاق بدی رقم بخورد، از سیاهی به سمت روشنایی. مصداق جمله­‌ی :« جنگ برای رسیدن به صلح است.»

لحظه مرگ استاد نت های موسیقی اوج می‌گیرند و غم­‌بارتر می­‌شوند و تمام گلبرگ های سفید به قرمز تبدیل می‌شوند و این یعنی قربانی کردن خویش. در این هنگام دو اتفاق می‌افتد.

1.تبدیل زخم های باس به مار و دور شدن این مار

2.آمدن اسب سفیدی بر بالین باس

قبل از مبارزه باس زخم های خود ناشی از زایمان ناموفق و جنگ را نشان اسنیک می­‌دهد. این زخم ها همه برای اهداف باس است. لحظه ای که باس در حال جان دادن است آن زخم ها تبدیل به مار می‌­شود و از بدن باس خارج و دور می­‌شود. همه ما در دنیا قدم هایی برمی‌­­داریم یا نقطه خاصی برای رسیدن در نظر داریم که عواقب و سختی دارد. این عواقب می­‌تواند ضربه‌­ای بر پیکر روحی و جسمی باشد یا عقب انداختن ما در زندگی باشد اما به هر حال برای رسیدن به آن نقطه هزینه‌­ای دارد. آیا این زخم ها با ما همیشه هستند و در دنیای دیگر هم هنوز دنبال ما هستند؟ آیا این بحث ها در عالم والا هم معنا دارد؟ تمام زخم های باس بعد از مرگش او را ترک گفتند و در همین دنیا ماندند و همان لحظه اسب سفیدی بر بالین او آمد. اسب سفیدی که گویا به استقبال باس آمده. باس در این لحظه وظیفه‌­اش را انجام داد و پاک از این دنیا رفت و اسب نشان خشنودی اوست.

از این نقطه متال گیر شروع می­‌شود. از آن­جایی که اسنیک با چشمانی نمناک احترام می­کند، از آن­جایی که موسیقی تیتراژ میگوید «way to fall». از آن­جایی که این حماسه تازه آغاز شده و کاراکتر ما زخم­‌خورده است. اسنیک هم می­تواند مثل خیلی از ما ها باشد. اسنیک کسی است که زخم خورده است، با تمام عواطفش بازی شده است و دیگر نمی­تواند فرد سابق شود.

مهم­ترین دلیل شهرت متال گیر ضد جنگ بودن آن است اما ما در هیچ نسخه شاهد میدان نبرد عظیمی شبیه چیزی که اسپیلبرگ کارگردان فیلم «نجات سرباز رایان» به تصویر کشید نبودیم پس این حرف ها چه معنا می­دهد؟

متال گیر داستان زخم هایی ست که در ریشه هستند. داستان فداکاری ها و از خود گذشتگی هاست. داستان همین سیاست های کثیف پشت جنگ هاست. داستان سرباز‌ی­‌ست که همه به او پشت کردند حتی معشوقه‌اش.

متال گیر 3 هنوز جای حرف های بسیار دارد، نقطه به نقطه بازی سزاوار بررسی و نمادشناسی و تحلیل قوی است. متال گیر 3 داستان ما انسان هاست که هنوز در دو راهی هستیم، نمی­‌د‌انیم چه چیزی را باید در راه‌مان قربانی کنیم و در سردرگمی هستیم.هنوز درست را از غلظ تشخیص نمی‌دهیم و بازیچه دست دیگرانیم. اسنیک، باس و تمام کاراکتر های بازی شخصیت و هدف خاص خود را دارند و هر کدام متمایزند. احساسات هر کدام قابل درک و لمس است و اینجا بازی معنا پیدا می‌کند که من را همراه این کاراکتر ها می‌کند.

فکر نمی­کنم بازی به عمق و قدرت متال گیر سالید 3 بتوانم تجربه کنم.

mgsgameMetal Gear Solidhideo kojima
I'm just a dude who really loves video games
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید