حسین خلیلی·۳ سال پیشبازندهاز برکه ها گذشتم امادریاها ظاهر شدنداز تپهها گذشتم اماکوهها ظاهر شدنداز شنزارها گذشتم امابیابان مرا در بر گرفتدر این خشکسالی، جرعه ای شاد…
حسین خلیلی·۳ سال پیشبدرد نخورخسته امپشتم چسبیده به تخت. نمیتونم جداش کنم. چشام سقف رو میبینه. یه صدایی تو سرم میگه برای چی هستی؟تا حالا درد کسی رو دوا کردی؟به درد خوردی…
حسین خلیلی·۵ سال پیشقابل شمردن و غیرقابل شمردننهنگ که بغلم میکنه همه چی شروع میشه! دستاشو دور بندم حلقه میکنه و فشار میده. وقتی فشارم میده جای دلم برای هیولا تنگ میشه، میخواد از دهنم بپ…
حسین خلیلی·۶ سال پیششراب ارغوانیببین آدما شبیه بشکهان تا یجایی میتونن حرفاشونو بریزن تو خودشون و چیزی نگن. اولش باد میکنن شکلشون عوض میشه ولی کسی توجهی نمیکنه. بعدش قرچ و…
حسین خلیلی·۶ سال پیشاولین بهارو این اولین بهار بدون تو بود. و من هنوز در عمق نبودنت به دنبال تو هستم.
حسین خلیلی·۷ سال پیشخوابیدن روی ساحل تصمیمم رو گرفتم. باید انجامش بدم. خودم رو پرت میکنم تو ساحل. همه چیز عادی به نظر میاد. انتظار چیز بدتری رو داشتم. بدنم یکم تو شن ها فرو میره. شنها داغن. از گرماش خوشم میاد. غلت میزنم. گلوم خشک شده. آسمون آبیه. کاش میتونستم پرواز کنم. خورشید چشمام رو اذیت میکنه. ولی من کم نمیارم. خیره میشم بهش. اونقدر خیره میمونم تا کم کم نورشو از دست...
حسین خلیلی·۷ سال پیشصندلی گهوارهای یا ناشنوایی مُزمن- نميشنوي ؟ واقعا نميشنوي اين همهمه ي سكوت را ؟ تا به حال خانه اينقدر شلوغ نبوده ! چطور نميشنوي صداي استخوان هاي اين ديوار را كه از فرط سرما خرد ميشوند ؛ يا صداي اين سماور كهنه ! يادش بخير ، مال مادربزرگم بود بچه كه بوديم در حياط خانه شان دنبال هم ميكرديم ؛ خدا ميداند صدايمان تا كجا ها كه نميرفت . چطور صداي اين همه شادي حبس شده در اين سماور را نميشنوي ؟ صداي اين ساعت ر...