در سالهای اخیر، به عنوان مدیرفنی، تجربهی کار با چندین استارتاپ و شرکت بزرگ فناوری در ایران را داشتهام. در خلال این همکاریها، بارها با الگوهای تکرارشوندهای از مشکلات مواجه شدم؛ مشکلاتی که تیمهای فنی، مدیران محصول و رهبران فناوری در سازمانهای در حال رشد با آنها دست و پنجه نرم میکنند. این مشکلات صرفاً فنی نیستند؛ بلکه ریشه در ساختار، فرهنگ، راهبری و حتی مدل تصمیمگیری درون سازمانها دارند.
در بسیاری از این شرکتها، پس از یک دوره رشد سریع، سازمان وارد مرحلهای میشود که من از آن با عنوان «دره مرگ» یاد میکنم. جایی که افزایش پیچیدگی، فشارهای کسبوکار، ضعف در کیفیت نرمافزار و انباشت بدهیهای فنی و امنیتی، تیمها را در شرایطی قرار میدهد که دیگر نمیتوانند پاسخگوی انتظارات باشند. در چنین وضعیتی، انسیدنتها به رویدادهای روزمره تبدیل میشوند و اعتماد میان ذینفعان و تیمهای فنی بهشدت تضعیف میشود.
ایدهی نگارش یک کتاب برای مستندسازی این تجربیات و ارائهی راهکارهای عملی مدتها در ذهنم بود. اما با توجه به فوریت و اهمیت موضوع، تصمیم گرفتم محتوای این کتاب را در قالب یک سلسله ویدیو و مقالات تحلیلی منتشر کنم تا افراد و سازمانهایی که اکنون درگیر این چالشها هستند، سریعتر بتوانند از آن بهرهمند شوند.
در نخستین ویدیوی این مجموعه، که در بالا لینک آن را در اختیارتون گذاشتم, تصویری کلی از وضعیت فعلی سازمانهای بزرگ فناوری در ایران ترسیم کردم و توضیح دادم که چرا بسیاری از آنها در وضعیت بحرانی قرار گرفتهاند. اما برای شکافتن لایههای عمیقتر این بحران و بررسی ریشهها و راهحلها، به نوشتن این سلسله مقاله و ویدیو نیاز بود.
در این سلسله مقاله ها تلاش میکنم به پرسشهای زیر پاسخ دهم:
چرا سازمانها پس از رشد دچار بحران میشوند؟
نشانهها و الگوهای رفتاری در وضعیت «دره مرگ» چیست؟
چگونه میتوان با تفکر سیستمی و نگاهی تکاملی از این وضعیت عبور کرد؟
سازمان پیچیدهی تکاملی چه ویژگیهایی دارد؟
معماری سازمان، نرمافزار، تیمها و فرهنگ در این نوع سازمانها چگونه باید باشد؟
این مقاله برای کسانی نوشته شده که میخواهند فراتر از سطح، به لایههای زیرین مشکلات سازمانی نفوذ کنند و با ابزارهای تفکر سیستمی، راهی برای پایداری و پیشرفت بیابند.
با من همراه باشید.
توسعه سریع و ناپایداری سرویس ها
در مسیر رشد و توسعه استارتاپها و کسبوکارهای دیجیتال، نقطهای بحرانی وجود دارد که میتوان آن را "دره مرگ" نامید. این مرحله زمانی رخ میدهد که پس از یک دوره رشد سریع، پیچیدگیهای فنی و مدیریتی افزایش یافته و کارایی تیمهای فنی کاهش مییابد. اعتماد میان مدیران ارشد و تیمهای فنی تضعیف میشود و کسبوکارها برای حفظ بقا به اقدامات فوری و بعضاً مخاطرهآمیز روی میآورند. که در ادامه به بررسی این مرحله بحرانی، اقدامات مخاطرهآمیز و راهحلهای ممکن برای عبور از آن میپردازد.
ناپایداری سرویس ها در صدر ریسکهای کسبوکار
نگاهی به کسبوکارهای بزرگ مبتنی بر فناوری، بهویژه استارتاپهای برجسته در ایران، نشان میدهد که نارضایتیهای مشترکی میان صاحبان کسبوکار نسبت به عملکرد تیمهای فناوری وجود دارد. این مشکلات اغلب منجر به اقدامات اصلاحی توسط مدیران میشود که گاهی به تغییرات اساسی در ساختارهای سازمانی یا نیروی انسانی میانجامد، اما نهتنها مشکلات را حل نمیکند، بلکه ممکن است پیچیدگیها را بیشتر کند.
موضوعی که در این میان برجسته میشود این است که ناپایداری سرویس به یکی از بزرگترین تهدیدها برای توسعه کسبوکارها تبدیل شده است. این مشکل زمانی پیچیدهتر میشود که بدانیم بازار بزرگ و انحصاری ایران فرصتهای بالقوه زیادی برای توسعه ارائه میدهد؛ اما یکی از موانع اصلی بر سر راه این توسعه، ناپایداری سرویسهاست. این وضعیت شبیه به یک شرکت تولیدکننده نوشیدنی است که پس از تبلیغات سنگین، مشتریان زیادی را جذب کرده، اما زمانی که آنها به فروشگاهها مراجعه میکنند، کالا در قفسهها موجود نیست.
این موضوع را میتوان بهطور خلاصه در یک جمله بیان کرد:
"ناپایداری سرویس در صدر ریسکهای کسبوکار برای توسعه آن قرار گرفته است."
در چنین فضایی، اعتماد به تیمهای فناوری و مدیران آنها بهشدت کاهش مییابد و اختلافها میان آنها و سایر ذینفعان سازمان نمایان میشود. وقتی کسبوکار وارد "دره مرگ" میشود، نشانههای بحرانی و خطرناک در سطح سازمان پدیدار میشود که میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
فرد محوری بهجای تیممحوری: سیستم بهجای آنکه مبتنی بر تیمهای کارآمد باشد، به افراد کلیدی وابسته شده و آنها به ریسک بزرگی برای مجموعه تبدیل میشوند.
عدم درک درست از مشتری: تیمهای نرمافزاری بهدلیل فاصله زیاد با مشتریان، از اولویتها و دغدغههای واقعی آنها آگاهی ندارند. این باعث میشود راهحلهای ارائهشده عملاً به نیازهای بازار پاسخ ندهند.
پروژههای نیمهتمام و زمانبندی نامشخص: حجم زیادی از پروژهها و تولیدات در مرحله نیمهتمام باقی میمانند و هیچگونه زمانبندی دقیق و پیشبینی شفافی برای تکمیل آنها وجود ندارد.
عدم توانایی در برنامهریزی و مدیریت زمان: افراد و تیمها قادر به برنامهریزی مناسب و زمانبندی دقیق برای انجام کارها نیستند و این باعث افزایش تاخیرها و پیچیدگیها میشود.
زمان طولانی برای ارائه محصول: زمان لازم برای تولید و ارائه محصولات بهطور چشمگیری افزایش یافته و روند توسعه به کندی پیش میرود.
تغییرات گسترده و نامشخص: تغییرات گستردهای در سازمان در حال اجراست، اما تأثیر این تغییرات بر بهبود سرویس مشخص نیست. در برخی موارد، سازمان حتی مسیر خود را در این تغییرات گم کرده است.
عدم هماهنگی بین تیمها: تیمهای مختلف در سازمان هماهنگی خود را از دست دادهاند و سیستم بهصورت غیر همگرا عمل میکند. تغییرات در یک بخش بهدرستی با سایر بخشها همگام نیست.
عدم تفکیک مسئولیتها: مالکیت و مسئولیتها بهدرستی تفکیک نشده و مشخص نیست چه کسی مسئول کدام قسمت از پروژه است. این سردرگمی باعث بیاعتمادی بیشتر میشود.
تعامل ناکافی و نادرست بین تیمها: تعامل موثر بین تیمهای زیر ساخت و تولید کاهش یافته و این مسئله کیفیت سرویسها را تحت تاثیر قرار داده است. حتی گاهی تعاملات نادرست به نتایج اشتباه و خطرناکی منجر میشوند.
سازمان یادگیرنده نیست: سازمان تحلیل جامعی از رویدادها ندارد و با مشکلات بهصورت سطحی و موضعی برخورد میکند. یادگیری از اشتباهات و تحلیل دقیق دادهها جایی در فرایندها ندارد.
محافظهکاری بهدلیل ترس از اشتباه: تیمها بهدلیل ترس از اشتباهات محافظهکار شدهاند و همین امر باعث تکرار مکرر مشکلات میشود، بدون اینکه راهحلهای کارآمدی پیدا شود.
بیانگیزگی و انفعال تیمهای فنی: علیرغم هزینههای بالای تیمهای فنی، میزان انگیزه و تحرک در این تیمها پایین است و آنها با بیانگیزگی و انفعال روبرو هستند.
افزایش زمان Onboarding: جذب و راهاندازی افراد جدید بهطور چشمگیری زمانبر شده است، که این مسئله سرعت بهبود تیمها و فرآیندها را کندتر میکند.
افزایش استخدامها بدون حل مشکل: افزایش تعداد نیروها و افزایش هزینهها نهتنها مشکل را حل نکرده، بلکه منتقدان بیشتری را به مجموعه اضافه کرده است.
وجود بهانههای متعدد برای به تعویق انداختن کارها: بهانههای زیادی برای سهلانگاری، تاخیر و به تعویق انداختن کارها وجود دارد که این موضوع بهرهوری تیمها را به شدت کاهش داده است.
این موارد نه تنها نشاندهنده کاهش کارایی سازمان است، بلکه ورود به "دره مرگ" (که در ادامه به آن می پردازیم)را تأیید میکند؛ جایی که اگر این چالشها به درستی مدیریت نشوند، میتوانند به کلافی سردرگم منجر شوند.
چرا این کسب و کارها دچار این آشفتگی و درهم ریختگی می شوند؟
شروع یک استارتاپ معمولاً با یک ایده ساده و محدود آغاز میشود. در مراحل اولیه، استارتاپها با تیمی کوچک و منابع محدود میتوانند به سرعت به نیازهای مشتریان پاسخ دهند. اما با رشد سریع کسبوکار و افزایش تعداد مشتریان، پیچیدگیها به تدریج افزایش مییابند:
افزایش تعداد مشتریان: با جذب مشتریان بیشتر، نیاز به خدمات و محصولات متنوعتر ایجاد میشود که منجر به پیچیدگی در مدیریت درخواستها و پاسخگویی به آنها میشود.
تنوع خدمات: برای حفظ رقابت، استارتاپها معمولاً خدمات و ویژگیهای جدیدی اضافه میکنند. این امر باعث افزایش پیچیدگی سیستمها و فرآیندهای عملیاتی میشود.
تنوع روشهای دسترسی به خدمات: مشتریان ممکن است از طریق اپلیکیشن موبایل، وبسایت و سایر پلتفرمها به خدمات دسترسی پیدا کنند که این تنوع نیاز به هماهنگی و یکپارچگی بیشتری دارد.
نیاز به پاسخگویی سریعتر: به منظور بهبود تجربه کاربری، زمان پاسخدهی به درخواستهای مشتریان باید کوتاهتر و کارآمدتر شود.
فناوری و زیرساخت: رشد سریع نیازمند زیرساختهای قویتر، از جمله سختافزار و نرمافزار است. انتخاب فناوریهای مناسب و ادغام آنها در سیستمها میتواند بسیار پیچیده باشد.
افزایش سرورها و سختافزارها: با افزایش بار سیستم، نیاز به سرورهای بیشتر و ارتقای تجهیزات سختافزاری ضروری میشود.
افزایش دادههای ذخیرهشده: با رشد کسبوکار، حجم دادههای مشتریان، تراکنشها و اطلاعات بیشتر میشود و نیاز به زیرساختهای مناسب برای ذخیرهسازی و مدیریت دادهها ضروری است.
نیاز به افزایش سرعت پردازش اطلاعات: برای مدیریت حجم بالای دادهها و درخواستها، سیستمها باید بهینهسازی شوند و توان پردازشی بیشتری پیدا کنند.
افزایش پهنای باند شبکه: با افزایش تعداد کاربران و درخواستها، پهنای باند شبکه باید گسترش یابد تا خدمات بدون وقفه ارائه شود.
استخدام برنامهنویسان و مهندسان بیشتر: گسترش تیم توسعه برای طراحی و نگهداری سیستمهای پیچیده به افراد متخصص بیشتری نیاز دارد.
مدیریت تیمها: با رشد کسبوکار، تیمها نیز بزرگتر میشوند و نیاز به هماهنگی و مدیریت موثر بین اعضا افزایش مییابد. این موضوع ممکن است منجر به چالشهای ارتباطی و فرآیندی شود.
افزایش این پیچیده گی منجر به کاهش کیفیت سرویس ها می شود:
افزایش خطاها (More Fail): با پیچیدهتر شدن سیستمها، احتمال وقوع خطاها بیشتر میشود.
افزایش تاخیر در پاسخگویی (Request Latency): به دلیل بار بالای سیستمها، زمان پاسخگویی ممکن است افزایش یابد که منجر به نارضایتی کاربران میشود.
افزایش خطاهای برنامهنویسی (More Bugs): پیچیدگیهای بیشتر، احتمال بروز باگها را افزایش میدهد.
کندی در اجرای ایدهها: با افزایش ایدهها برای توسعه محصولات، سرعت اجرای آنها کاهش پیدا میکند.
دیر رسیدن ایدهها به مشتریان: به دلیل پیچیدگیهای عملیاتی، ممکن است زمان عرضه محصولات جدید به تاخیر بیفتد.
این وضعیت میتواند به عنوان یک ریسک جدی برای توسعه کسبوکارهای دیجیتال محسوب شود. به دلایل زیر:
کاهش کیفیت تجربه مشتری: افزایش تعداد مشتریان و پیچیدگی سیستمها، مدیریت درخواستها و پاسخگویی به آنها را دشوارتر میکند. هرگونه تاخیر یا نقص در ارائه خدمات، میتواند به نارضایتی مشتریان منجر شده و آنها را به سمت رقبا سوق دهد.
افزایش هزینهها و پیچیدگی فنی: افزایش تعداد سرورها و نرمافزارها، نیاز به مقیاسپذیری بالا و مدیریت پیچیدگیهای فنی، هزینههای زیرساختی را افزایش میدهد. مدیریت این پیچیدگیها به مهارتهای تخصصی بیشتری نیاز دارد که ممکن است برای کسبوکارها گران باشد.
کندی در نوآوری: رشد تیمها و تعداد پروژهها منجر به کاهش سرعت اجرای ایدهها میشود. این مسئله میتواند کسبوکار را در رقابت با دیگران به عقب بیندازد.
افزایش خطاها و باگها: پیچیدگیهای بیشتر منجر به افزایش احتمال بروز باگها و خطاها میشود. اگر این مشکلات به سرعت برطرف نشوند، تجربه کاربری کاهش مییابد.
کاهش امنیت: تنوع در دسترسی به خدمات از طریق پلتفرمهای مختلف، خطرات امنیتی را افزایش میدهد. اگر کسبوکار نتواند بهخوبی امنیت دادهها را مدیریت کند، احتمال بروز آسیبهای جدی وجود دارد.
کاهش انعطافپذیری: با بزرگتر شدن ساختارها، انعطافپذیری در پاسخ به نیازهای جدید مشتریان کاهش مییابد. این مسئله میتواند فرصتهای بازار را از دست بدهد.
کسب و کار در چنین فضایی دست به چه اقداماتی می زنند و چرا؟
زمانی که کسب و کارها با چنین پیچیده گی در زمینه سرویس ها مواجه می شوند که نقطه قوت آنها تبدیل به اولین ریسک کسب و کار می شود به شدت اعتماد به تیم های فنی خود را از دست می دهند برای اینکه متوجه شویم چگونه این اعتماد از دست می رود بهتره به روند بلوغ تکنولوژی و روند آن در این سازمانها نگاهی بیندازیم.
دره مرگ یک مرحله در مسیر رشد و توسعه استارتاپها
روند بلوغ تکنولوژی ها
نمودار هایپ (Hype Cycle) یک ابزار گرافیکی است که فرآیند بلوغ و پذیرش یک تکنولوژی یا نوآوری را در طول زمان نمایش میدهد. این نمودار دارای پنج مرحله کلیدی است که به درک رفتار و عملکرد استارتاپها در مواجهه با رشد و پیچیدگی کمک میکند:
Hype Cycle
انگیزش نوآوری (Innovation Trigger): استارتاپها با یک ایده نوآورانه و ساده شروع میکنند. در این مرحله، تیمهای کوچک و متمرکز با اشتیاق و انگیزه بالا به سرعت ایدهها را اجرایی میکنند. به دلیل کوچک بودن تیم و داشتن تعاملات نزدیک، اعتماد میان اعضای تیم در سطح بالایی قرار دارد. این اعتماد به توانمندیهای تیم، فضای لازم برای آزمایش و تجربه کردن را فراهم میکند.
اوج انتظارات تورمیافته (Peak of Inflated Expectations): با موفقیت اولیه و رشد سریع، انتظارات از کسبوکار افزایش مییابد. استارتاپ در این مرحله به دنبال گسترش کسبوکار است، زیرا اعتماد به تیم به اوج خود رسیده است. رهبران کسبوکار ممکن است به این نتیجه برسند که زمان توسعه محصولات جدید، افزایش تعداد مشتریان و گسترش تیمها فرا رسیده است. در این حالت، اعضای تیمهای فنی و اجرایی تحت فشار هستند تا از عهده این گسترش سریع در بیایند.
شیب سقوط به سمت ناامیدی (Trough of Disillusionment): با افزایش پیچیدگیها (افزایش مشتریان، خدمات جدید، زیرساختهای گستردهتر و نیاز به مدیریت دادهها و منابع بیشتر)، مشکلات فنی و فرآیندی شروع به نمایان شدن میکنند. تیمهای فنی که قبلاً توانسته بودند در محیطهای ساده و چابک کار کنند، اکنون با چالشهای پیچیدهتر مواجه میشوند. این چالشها ممکن است شامل تاخیر در تحویل پروژهها، باگهای نرمافزاری، عدم مقیاسپذیری سیستمها و کاهش کارایی باشند. به دلیل این مشکلات، اعتماد به تیمهای فنی کاهش مییابد. مدیران و ذینفعان ممکن است احساس کنند که تیمها نمیتوانند به درستی با رشد کسبوکار همراه شوند و بهجای حل مشکلات، آنها را پیچیدهتر میکنند.
شیب روشنگری (Slope of Enlightenment): با گذشت زمان و تجربه، کسبوکارها یاد میگیرند که چگونه پیچیدگیها را مدیریت کنند. تیمها ممکن است روشها و فرآیندهای جدیدی برای مقابله با مشکلات پیدا کنند، از ابزارهای مناسبتری استفاده کنند و به بازسازی ساختارها بپردازند. این مرحله زمان بهینهسازی و بهبود عملکرد است. اگر کسبوکار موفق به گذر از این مرحله شود، اعتماد به تیمها میتواند تا حدودی بازسازی شود، اما به این شرط که فرآیندهای مدیریت و هماهنگی بهبود یافته و کارایی تیمها افزایش یابد.
پایداری بهرهوری (Plateau of Productivity): در این مرحله، استارتاپ به بلوغ میرسد و قادر است با استفاده از تجربیات قبلی و فرآیندهای بهبودیافته، به شکلی پایدار و با کارایی بالا عمل کند. تیمها اعتماد از دست رفته را تا حد زیادی بازمییابند و ساختارهای جدیدی برای مدیریت پیچیدگیها و هماهنگی بهتر برقرار میشود. اما این مسیر اغلب زمانبر است و بدون مدیریت صحیح، کسبوکارها ممکن است هرگز به این مرحله نرسند.
چالش دره مرگ
دره مرگ (Valley of Death) یک مرحله در مسیر رشد و توسعه استارتاپها و کسبوکارهای دیجیتال است که به دورهای اشاره دارد که در آن کسبوکار پس از یک دوره رشد سریع، با پیچیدگیهای فنی، مدیریتی و سازمانی مواجه میشود. در این مرحله، تیمهای فنی و مدیریتی ممکن است توانایی یا سرعت کافی برای انطباق با شرایط جدید را نداشته باشند، که در نتیجه آن، عملکرد کسبوکار دچار بحران میشود. این دره زمانی است که اغلب استارتاپها با چالشهای اساسی مواجه میشوند. این وضعیت از لحاظ روانی به هر یک از ذینفعان نمود متفاوتی دارد که منجر به عکس العمل های متفاوتی می شود.
نمود دره مرگ به ذینفعان
از نگاه مدیران ارشد و صاحبان کسبوکار :
عدم اطمینان به تیمهای فنی: در این مرحله، مدیران و صاحبان کسبوکار ممکن است اعتماد خود به تیمهای فنی را از دست دهند، چرا که احساس میکنند توسعه کسبوکار از کنترل خارج شده و تیمهای فنی قادر به ارائه نتایج مطلوب نیستند.
استراتژیهای ناپایدار: تصمیمات استراتژیک ممکن است به شدت تحت تاثیر بحرانها قرار گیرند، بهطوریکه مدیران ممکن است بدون تحلیل دقیق، به تغییرات ساختاری و مدیریتی روی بیاورند که این تغییرات ش مشکلات را حل نمیکند، بلکه باعث افزایش پیچیدگی و آشفتگی میشود.
از نگاه تیمهای فنی و مهندسی:
فشار کاری و انتظارات غیر واقعی: دره مرگ برای تیمهای فنی به معنای افزایش فشار و عدم توانایی در پاسخ به درخواستها و انتظارات مدیران و مشتریان است. این امر باعث ایجاد استرس و ناامیدی در تیمها میشود.
از دست رفتن انگیزه: با افزایش ناکامیها و انتظارات را برآورده، افراد فنی احساس میکنند که تلاشهایشان بیفایده است و در نتیجه ممکن است انگیزه و انرژی خود را از دست بدهند.
از نگاه مشتریان:
کاهش کیفیت خدمات: از نگاه مشتریان، این دوره با کاهش کیفیت محصولات و خدمات همراه است. زمان انتظار برای حل مشکلات افزایش مییابد، ناپایداری سرویسها بیشتر میشود، و تجربه مشتری به شدت آسیب میبیند.
از دست دادن اعتماد: وقتی مشتریان متوجه میشوند که کسبوکار توانایی پاسخگویی به نیازهای آنها را ندارد، اعتماد آنها به برند کاهش مییابد و این میتواند منجر به ترک مشتریان و آسیب جدی به اعتبار برند شود.
از نگاه سرمایهگذاران:
کاهش بازگشت سرمایه: سرمایهگذاران ممکن است با مشاهده کندی رشد و افزایش مشکلات عملیاتی، احساس نگرانی کنند و انتظار بازگشت سرمایه خود را در معرض خطر ببینند.
فشار برای تغییرات سریع: سرمایهگذاران معمولاً در چنین شرایطی به دنبال راهحلهای سریع هستند و ممکن است فشار زیادی برای انجام تغییرات مدیریتی و استراتژیک بر مدیران وارد کنند.
اقدام ها ی خطرناک در وضعیت دره مرگ
در مواجهه با این مرحله، بسیاری از کسبوکارها دست به اقداماتی میزنند که نه تنها مشکلات را حل نمیکند، بلکه گاهی اوضاع را بدتر میکند.
برخی از این اقدامات و تحلیل عواقب آنها عبارتند از:
۱- افزایش تعداد استخدامها
افزایش تعداد استخدامها در زمان بحران بهعنوان یکی از نخستین واکنشهای سازمانها میتواند به جای حل مشکل، آن را پیچیدهتر کند. بسیاری از کسبوکارها با این باور که افزایش تعداد نیروهای انسانی منجر به تسریع توسعه و حل مشکلات میشود، به استخدامهای گسترده روی میآورند. اما این رویکرد، اگر با دقت و دیسیپلین همراه نباشد، نتایج معکوسی بههمراه خواهد داشت.
فقدان دیسیپلین در مدیریت و رشد سریع تیمها: استخدام نیروهای جدید بدون داشتن یک ساختار مدیریتی مستحکم، ابزارهای مناسب و فرایندهای سازمانیافته، منجر به افزایش عدم هماهنگی بین تیمها میشود. افراد جدید معمولاً به زمان برای آشنایی با فرهنگ سازمان، فرآیندهای موجود و تیمهای همکار نیاز دارند. اگر این فرآیندها شفاف و مشخص نباشند، هرگونه تلاش برای همراستا کردن آنها با اهداف سازمان به تأخیر میافتد.دیسیپلین به معنای داشتن یک نظم و روال مشخص است که تمام تیمها و افراد بر اساس آن عمل کنند. نبود این نظم باعث میشود:
اهداف نامشخص بمانند: تیمهای جدید نمیدانند اولویتهای اصلی چیست و کدام بخشها باید زودتر توسعه یابند.
ناهماهنگی در فرآیندها: فرآیندهای ناکافی یا پیچیده ممکن است باعث شود که تیمها برای هر تغییر یا بهروزرسانی بهطور مستقل و غیرموثر عمل کنند.
کاهش کارایی: بدون دیسیپلین، هماهنگی بین تیمهای مختلف کاهش مییابد، زمان تحویل محصولات افزایش یافته و تصمیمگیریها طولانیتر میشود.
افزایش پیچیدگی و کاهش بهرهوری: هر نیروی جدید به معنی نیاز به مدیریت بیشتر است. در نبود دیسیپلین و ساختارهای واضح، تیمهای مدیریتی با چالشهای بیشتری در مدیریت نیروی انسانی و پروژهها مواجه میشوند. این موضوع به تدریج به افزایش بوروکراسی، جلسات بیشتر، و پیچیدگیهای ارتباطی منجر میشود. در نتیجه، بهجای افزایش سرعت و کارایی، بهرهوری سازمان کاهش پیدا میکند.
تشدید اختلافات و انتقادات: در غیاب یک استراتژی منسجم، استخدامهای بیرویه میتواند باعث افزایش انتقادات درونسازمانی شود. نیروهای جدید ممکن است با تیمهای موجود دچار تضاد شوند و عدم شفافیت در اهداف و فرآیندها به نارضایتی و سرخوردگی تیمهای قدیمی و جدید منجر گردد. به جای همکاری برای حل مشکلات، اختلافها و چالشهای داخلی افزایش مییابد.
۲- تغییرات ساختاری و مدیریتی
گاهی کسبوکارها بهجای حل مشکلات بنیادین و زیرساختی، تصمیم به تغییر ساختار سازمانی یا حتی تعویض مدیران میگیرند. این اقدام ممکن است در ابتدا حس تغییر و بهبود ایجاد کند، اما بدون تحلیل دقیق مسائل و بهکارگیری استراتژیهای مناسب، این تغییرات معمولاً به نتیجه مطلوبی نمیرسد و ممکن است حتی بیثباتی بیشتری به همراه داشته باشد.
ایجاد تیم های موازی
در این رویکرد، سازمان بهجای اصلاح تیمهای موجود یا بهبود فرآیندها، اقدام به ایجاد تیمهای جدیدی میکند که وظایف یا پروژههای مشابهی را دنبال میکنند. این تیمها معمولاً با هدف شتابدهی به توسعه یا حل مشکلات فنی تشکیل میشوند و بهطور موازی با تیمهای اصلی سازمان فعالیت میکنن
چرا ایجاد تیمهای موازی خطرناک است؟
افزایش پیچیدگی و تضادها ایجاد تیمهای موازی باعث افزایش پیچیدگی در سازمان میشود، چرا که اکنون چندین تیم بهطور همزمان روی مسائل مشابه کار میکنند. این موضوع میتواند به تضاد در تصمیمگیریها، ایجاد اختلاف در روشهای کاری، و حتی رقابت ناسالم بین تیمها منجر شود.
کاهش هماهنگی و همگرایی با وجود تیمهای موازی، هماهنگی بین تیمهای مختلف کاهش مییابد و تلاشها در مسیرهای مختلفی پراکنده میشوند. این عدم همگرایی باعث میشود که کسبوکار نتواند بهطور موثر و منسجم به اهداف خود برسد. در نهایت، پروژهها ممکن است از مسیر اصلی خارج شوند یا اهداف متناقضی را دنبال کنند.
اتلاف منابع ایجاد تیمهای موازی منابع زیادی از جمله نیروی انسانی، زمان و هزینه را مصرف میکند. با این حال، اگر مدیریت مناسبی در این فرآیند وجود نداشته باشد، این منابع بهجای حل مشکلات، تنها باعث اتلاف بیشتر و افزایش هزینهها میشوند.
کاهش مالکیت و مسئولیتپذیری هنگامی که چندین تیم موازی روی یک پروژه یا بخش مشابه کار میکنند، مسئولیتپذیری واضحی بین تیمها وجود ندارد. این وضعیت منجر به سردرگمی در تعیین مالکیت نتایج و تصمیمات میشود. هیچ تیمی احساس مالکیت کامل نمیکند و مسئولیت مشکلات بین تیمها تقسیم میشود، که خود منجر به کاهش کیفیت و افزایش نارضایتی میشود.
بروز مشکلات ارتباطی تیمهای موازی اغلب دچار مشکلات ارتباطی میشوند، زیرا هر تیم رویکرد و چارچوب کاری خود را دنبال میکند. این مسئله باعث میشود که تبادل اطلاعات و هماهنگی بین تیمها دشوارتر شود و در نتیجه ناهماهنگیهای جدی در توسعه محصول یا خدمات به وجود آید.
تضاد در تصمیمگیری و راهبردها تیمهای موازی ممکن است تصمیمات متفاوتی بگیرند یا رویکردهای متفاوتی در حل مشکلات اتخاذ کنند. این تضاد در تصمیمگیری میتواند به سردرگمی بیشتر در سازمان منجر شده و نتایج نهایی پروژهها را تحت تاثیر منفی قرار دهد.
۳.تغییر تکنولوژی و بازنویسی مجدد
تغییر تکنولوژی و بازنویسی محصولات یکی از تصمیماتی است که کسبوکارها بهویژه در زمان بحران یا رکود به آن متوسل میشوند. اگرچه این اقدام به ظاهر میتواند نوآوری و بهبودهایی را به همراه داشته باشد، اما در عمل معمولاً با ریسکهای زیادی همراه است. بازنویسی محصولات از پایه، بهویژه در زمانی که تیمهای فعلی نتوانستهاند مشکلات موجود را بهدرستی حل کنند، میتواند باعث تاخیر در عرضه محصول، افزایش هزینهها و از دست رفتن مشتریان شود.
تله بازنویسی بهعنوان راهحل ساده و کامل
در شرایط پیچیده، بازنویسی سیستم اولین و سادهترین جوابی است که به ذهن مدیران و تیمها میرسد. این تله ذهنی ناشی از تلاش مغز برای سادهسازی مسائل و کاهش مصرف انرژی است؛ پدیدهای که ریشه در تکامل انسان دارد. اما در مواجهه با مشکلات پیچیده، این راهحلهای سریع و سطحی بهندرت بهترین گزینه هستند و همیشه باید به اولین راهحل شک کرد.
پیامدهای بازنویسی بدون تحلیل عمیق
مدیران باید در نظر داشته باشند که بازنویسی کامل سیستم، علیرغم امیدبخش بودن، دارای مشکلات اساسی است. اگر این کار بدون تغییر در مدلهای ذهنی و فرهنگی سازمان انجام شود و هیچ مکانیزم پیشگیرانهای برای کنترل کیفیت در سیستم ایجاد نشود، ریسک شکست افزایش مییابد. در این حالت، بازنویسی بهجای حل مشکلات موجود، تنها منجر به طولانیتر شدن فرآیندها و افزایش هزینهها خواهد شد.
بازنویسی با تیم و افراد جدید
در بسیاری از مواقع، بازنویسی توسط تیمهای جدید انجام میشود. اما این تصمیم میتواند به گسست دانش و تجربه قبلی منجر شود. محصولاتی که بهصورت تدریجی و تکاملی توسعه یافتهاند، دارای دانشی هستند که اغلب بهطور رسمی مستند نشده است و در اختیار تیمهای قدیمی قرار دارد. افراد و تیمهای جدید که این دانش را در اختیار ندارند، مجبور به بازسازی تجربیات گذشته میشوند که این امر به پیچیدگی و هزینه زمانی اضافه میکند.
تغییر استک و تکنولوژی
یکی از خطرناکترین تصمیمات در شرایط بحران، تغییر شتابزده استک و تکنولوژی است. این تغییرات باعث میشود تیمهای قدیمی که دارای دانش و تجربه عملی سیستم هستند، از فرآیند حذف شوند. در چنین شرایطی، این افراد اغلب آیندهای در سازمان برای خود نمیبینند و به امید شکست تیمهای جدید، از همکاری و انتقال دانش خودداری میکنند. از سوی دیگر، تیمهای جدید که پرانگیزه ولی بیتجربه در مواجهه با سیستم قبلی هستند، مجبور به کشف مجدد مسائل میشوند. این وضعیت، زمان توسعه را به شدت افزایش میدهد و باعث میشود که بازنویسی سیستم نه تنها مشکلات را حل نکند، بلکه آنها را تشدید کند.
بازنویسی سیستم به عنوان راهحلی برای خروج از بحران میتواند بسیار پرهزینه و زمانبر باشد. این اقدام باید با تحلیل دقیق مشکلات فعلی، تغییرات اساسی در مدلهای مدیریتی و فرهنگی و بهرهبرداری از دانش موجود انجام شود. بدون این پیششرطها، بازنویسی صرفاً یک اقدام سطحی و پرخطر خواهد بود که بهجای نوآوری و بهبود، ممکن است سازمان را به سمت شکست سوق دهد.
راه حل چیست؟
برای روشن کردن این تاریکی؛ برای شکستن مرزهای تفکر جزئینگر و حرکت به سوی فهمی که سازمان را نه مجموعهای از اجزا، بلکه بهعنوان سیستمی پویا و تکاملی میبیند. در ادامه برای تحلیل درستی از موقعیت این شرکت ها ، از نظریات علوم پیچیدگی، تفکر سیستمی و اصول تکاملی الهام خواهیم گرفت تا راهی تازه برای فهم، طراحی و هدایت سازمانهای چابک و خلاق بیابیم و عبور سازمانهایی که در دره مرگ گیرکرده اند ارائه دهیم.