حسین محمدی
حسین محمدی
خواندن ۳ دقیقه·۲ سال پیش

چالش کتابخوانی طاقچه:خنده همراه با هارون الرشید

چند ماه قبل داشتم داخل آپ طاقچه دنبال کتاب می گشتم تا بخرم از خواندنش کیف کنم.

دنبال کتابی بودم که ژانر طنزی داشته باشه که منو از ته دل به خنده بندازه.

همین طور می گشتم که چشمم خورد به عنوانی با : ماشاالله خان در بارگاه هارون الرشید.

از اسم کتاب خوشم اومد رفتم به صفحه مشخصات کتاب که اسم مشهورترین طنز پرداز تاریخ ایران دیدم.

ایرج پزشکزاد کسی که همه ما اونو با کتاب دایی جان ناپِنئون می شناسیم همون کتابی که جزء از روش یک سریال هم ساخته شد و به زبان انگلیسی هم ترجمه شد.

حالا دیگه از نویسنده مطمئن بودم چون آدمی کار بلد پشت اون بود.

کتاب خریدم اما به صورت صوتی چون صدای گرم ایوب آقاخانی جذابیت کتاب چند برابر کرده حتما اگه خواستید کتاب بخرید صوتی بخرید.

ایوب آقاخانی هم جزء اون آدمهایی که توی کارش مثل ایرج پزشکزاد حرفه ای . هم مترجم هم نویسنده هم بازیگر هم گوینده و.....

داستان کتاب درباره فردی به نام ماشاالله خان که نگهبان یک بانک.

از قضا این نگهبان بانک خیلی کتابای تاریخی می خونه و از تاریخ چیزای زیادی میدونه ، مخصوصا زمان حکومت هارون الرشید.

این آقا ماشاالله یه روز داشت توی خیابان قدم میزنه که متوجه میشه توی شهر بغداد

درست مثل سریال قهوه تلخ که از همین کتاب اقتباس شده.

بله داشتم می گفتم آقا ماشاالله توی شهر بغداد در زمان هارون الرشید گیر می کنه و هزاران داستان براش اتفاق میفته که ایرج پزشکزاد اونو به نحو احسن تعریف می کنه.

کتاب به گونه ای نوشته شده که همش در حال تعریف ماجراست یعنی مثل کتاب های داستایوفسکی نیست که بیشتر کتاب درباره توصیف شخصیت هاست که این جور قلم من خیلی دوس دارم.

پزشکزاد این کتاب قبل از کتاب معروف خود یعنی دایی جان ناپلئون نوشته و تا چند سال قبل از زمان انقلاب ممنوع شده بود که مدتی پیش توسط نشر معاصر دوباره چاپ شد.

البته درباره سانسور کتاب نمیدونم ولی وقتی جلد اصلی کتاب موقع اولین چاپش دیدم فهمیدم که سانسور صددر صد شده.

حجم کتاب بسیار مناسبه : ۳۱۲ صفحه

که نسخه صوتی اون حدود ۸ ساعت

دارای ۲۵ فصل که هر کدوم از این فصل ها دارای جذابیت مثال زدنی.

قیمت کتاب هم واقعا مناسبه

نسخه متنی :۴۸۰۰۰ تومان

و نسخه صوتی : ۳۹۰۰۰ هزار تومان که نسخه صوتی جذابیت بیشتری


ماشاءالله خان کمی جلو رفت. دو نفر مرد قوی هیکل که از تیره های بلندشان پیدا بود از مأمورین داروغه هستند، مرد خون آلودی را کشان کشان می بردند. دو مأمور سرخ پوش دنبال آن ها و جمعیت کثیری که اکثر بچه های پابرهنه بودند، هل هله کنان و «حالی حالی لاوالا» گویان، مأمورین و مرد خون آلود را تعقیب می کردند و گاهی محکوم بخت برگشته را سنگ می زدند. ماشاءالله خان با رحم و نفرت چهره خون آلود آن مرد را نگاه می کرد. عاقبت عابری را صدا زد: - حاجی ببخشید، این آدم چکار کرده است؟ ماذا تقصیر؟ عابر شروع به دادن توضیحات کرد، ولی ماشاءالله خان از همه حرف های او غیر از کلمات «جعفر برمکی» و «زبان بریده چیزی نفهمید. - خیلی ممنون مرحبا شیخ. و بلاتامل از او دور شد. بدنش از ترس به لرزه افتاد و رنگ رویش سخت پرید. فکر کرد: «من که چیزی نفهمیدم... یا جعفر را کشته اند و این مرد حرف او را زده و زبانش را بریده اند یا جعفر زنده و سر کار است و این مرد به او بد و بیراه گفته است. در هر حال برویم توی این میخانه ببینیم بلکه خبری بگیریم.»

https://www.google.com/amp/s/amp.taaghche.com/book/78778/%25D9%2585%25D8%25A7%25D8%25B4%25D8%25A7%25D8%25A1%25D8%25A7%25D9%2584%25D9%2584%25D9%2587-%25D8%25AE%25D8%25A7%25D9%2586-%25D8%25AF%25D8%25B1-%25D8%25A8%25D8%25A7%25D8%25B1%25DA%25AF%25D8%25A7%25D9%2587-%25D9%2587%25D8%25A7%25D8%25B1%25D9%2588%25D9%2586-%25D8%25A7%25D9%2584%25D8%25B1%25D8%25B4%25DB%258C%25D8%25AF


هارون الرشیدکتابچالش کتابخوانیچالش کتابخوانی طاقچه
اینجا جاییست برای نقد کتاب و فیلم ها
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید