سید محمد جواد حسینی
سید محمد جواد حسینی
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

داستانی از محمود و ایاز

داستانی از محمود و ایاز


یکی بود ، یکی نبود


یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود وغیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست .


یکی از روزها که ایاز بامدادان به خدمت سلطان محمود آمد چهره یی گیراتر از همیشه داشت. سلطان محمود رو به ایاز کرد و گفت: تو از من نیکوتری یا من از تو؟


ایاز گفت من نیکوترم.


سلطان گفت: برو آیینه بیار تا چهره خود در آینه بنگریم.


ایاز گفت: آینه سورت را کژ می نماید و حکم کژ را هرگز اعتبار نیست.


سلطان گفت: پس چگونه برتری جمال را تشخیص دهیم؟


ایاز گفت: از آینه دل باید پرسید.


حکم دل بینندگان را جان فزود هر چه دل گوید بر آن نتوان فزود


سلطان محمود گفت: پس از دل خود بپرس که جمال من یا تو افزون است؟


ساعتی گذشت ایاز گفت: من نیکوترم.


محمود گفت: برای این ادعای خود چه دلیلی داری؟


گفت: چندانی که من در پیش شاه می کنم در بند بند خود نگاه


می نبینم هیچ جز سلطان مدام ذره یی از خود نمی بینم تمام


ایاز گفت: من به سراپای خود که می نگرم وجود تو را می بینم. محبت تو سراپای مرا فراگرفته است و درچنین حالتی که دارم خود را از تو نیکوتر می شمارم چرا که همه وجود من محمود شده است.


****************************


وقتی بتوانیم درون خودمان رو طوری تربیت کنیم که خداوند در آن ساکن شود و دل و ذهن خودمان را معطوف به زیبایی بی مانند حضرت حق بکنیم پس از مدتی متوجه خواهیم شد که این زیبایی درون ما، جلوه های خودش را در مراتب دیگر نشان خواهد داد، بگونه ای که در همه رفتار و کردار ما خودش را نشان می دهد، با خودش شادی و زیبایی رو به ارمغان می آورد و دل ما را آرام می کند، وقتی بزرگان و عرفای ما گفته اند که قبل از هر چیز درون خود را به نور حق زینت دهید حتما این همه اصرار دلیلی داشته است، وقتی آن زیبایی درون ما خانه کند آن وقت ما هم خالق زیبایی می شویم، رفتارمان زیبا می شود، صبرمان زیبا می شود، اخلاقهای خوب ما زیبا می شود، نگاه ما به همه چیز زیبا می شود، و از این مرحله به بعد، یعنی بعد از اینکه درون زیبا شد کار به بیرون می رسد که آنگاه بی اختیار به دلیل آن نور زیبایی که در روح و جان ما قرار گرفته است چه بخواهیم چه نخواهیم این زیبایی درون بیرون را هم زیبا خواهد کرد و دنیا را پر از زیباییها و انوار جمال حق خواهیم دید، به هر چه نگاه می کنیم سعی در یافتن زیبایی او در آن هستیم و در هر چه بنگریم او را خواهیم یافت، و آیا می شود وقتی در این همه زیبایی زندگی می کنیم آرامش نداشته باشیم؟ آیا می شود در برابر این همه آرامش لبخند بر لب نداشته باشیم؟ آیا می شود این همه جمال و زیبایی رو دید و خالق زیبایی نشد؟ و چه دور نمای زیبایی است وقتی که همه عالم را سرشار از زیبایی و مهربانی و آرامش می بینیم و خودمان را غرق در این همه نیکویی می کنیم، آیا زندگی بهتر از این می شود؟ شناور بودن در سرزمین نور و عشق و مهربانی...

من سید محمد جواد حسینی به داستان قصه و.. خیلی علا قه مندم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید