سید محمد جواد حسینی
سید محمد جواد حسینی
خواندن ۶ دقیقه·۴ سال پیش

من و درسام و ....

من و درسام و ....

مسال خیلی سال سختی بود برام از همه نظر چه خانوادگی چه درسی چه روحی روانی و.... و خیلی خوشحالم توی بدترین شرایط بهترین نتیجه رو گرفتم و معدلم خستگی تمام این یکسال رو از بین برد.

حداقلش اینه بابام برای اولین بار واقعا بهم افتخار کرد و من اصلا باورم نمیشد این بابای منه داره این حرفا رو میزنه درموردم و ازم تعریف میکنه جلوی بقیه هنوزم در ناباوری بسر میبرم.

چند روز دیگه هم کنکوره و دلم میخواد این چند روز واقعا همینطوری ادامه بدم به جنگیدن و تلاش کردن درمورد ایندم تمام امیدم به خودمه روی هیچ چیز خانوادم حساب نمیکنم هیچ مدله چون اصلا نمیشه حتی اگر بخوام .

خلاصه که بنظرم این تلاش کردنه ارزشش رو داره :)

یکم از خودم ناراحتم از اینکه همیشه هرچی گفتن گفتم چشم و روی خواسته هام پافشاری نکردم و منفی نگری و ترسای بابام منو بازداشته از خیلی پیشرفتا و خیلی ناامیدم کرده و اولین دفعه است دارم برخلاف جهت رودخونه حرکت میکنم خیلی خوبه باز تهش باعث افتخارش میشم حداقل ، همین که بعضی وقتا بهم میگه خانم مهندس خیلی ذوق میکنم با اینکه این تمام چیزی که منو راضی میکنه نیست...

من دارم به خودم افتخار میکنم بابت تحمل و صبری که همیشه دارم و اون مقاومته و جانزدنه.

یخورده حس تنفر پیدا کردم و اندکی حس عدم بخشش نسبت به خانوادم ولی بازم میگم درست میشه من میتونم.

خواب و خوراکمم این مدت خیلی داغون شده شبا میمیرم تا خوابم ببره اصلا نمیتونم بخوابم غذا هم نمیتونم درست بخورم  صبحانه هم که کلا حذف کردم چون حالم بد میشه نمیتونم بخورم شاید از استرسه شاید بخاطر کنکور شایدم بخاطر مشغول بودن ذهن هنوز دلیلشو پیدا نکردم.

هدا با وجود تمام مخالفت ها رفت رشته تصویربرداری و خوب راه رفت روی مخ همه تا بگه من کاری رو میکنم که بهش علاقه دارم با اینکه بابا کلی گفت یا فلان میخونی یا کلا درس نخون دقیقا چیزایی که برای من هم میگفت خوشحالم هدا تسلیم نشد برخلاف من که همیشه مجبور به پذیرش خیلی چیزا شدم ....

به نظر بابا احترام میزارم ولی از این به بعد میخوام خودم تصمیم گیرنده باشم کاش یکم اهل ریسک کردن بود و یکمم خوش اخلاق بود.

راستی بابا ماشین رو فروخت خیلی افسردگی شدید بهم دست داده خودشم خیلی پشیمونه کاش اینقدر نمی‌ترسید...

دلم خیلی شکسته و واقعا پره از رفتارای بابا اما اونم دست خودش نیست.

از جریان بابا که بیام بیرون باید بگم حالم از وقتی قرص اهن میخورم اوکی تره و درمورد نماز باید بگم اوایل میخوندم از ترس بابا اونم یکی درمیون ولی الان نزدیک 3 ماهی میشه دیگه اینطوری نیست و اینم مدیون فرمانده ام وقتی قول دادم کاری که گفتن رو انجام بدم خود بخود هم ارتباطم با خدا بهتر شده هم اون کاری که باید انجام میدادم رو دارم انجام میدم :)

دلم برای امید تنگ شده امیدوارم حالش خوب باشه و امتحاناش زودتر تموم بشه اون بهترین داداش دنیاست و از ته دلم عاشقشم از زمان امتحاناش کلا باهاش حرف نزدم ازش خبری ندارم درواقع جواب به پیامام نداده خودش گفته بود سرش خیلی شلوغه بخاطر امتحاناش

مامان داره کم کم نگران میشه خداکنه زود امتحاناش تموم بشه و خداکنه حالش خوب باشه یعنی فقط حالش خوب باشه بزرگترین ترسم نبودنشه و اینکه اتفاق بدی براش بیفته یادمه یکبار یهویی یک هفته همینطوری سرش شلوغ بود وقت نمیشد بیاد پیشم باهاش حرف بزنم هرروز کارم گریه بود و مامان بابا از دستم اسی شده بودن دیگه الانم خیلی دلم براش تنگ شده خیلییییییییییییی زیاد الان که نیست من خیلی حس تنهایی میکنم هیچ کس به اندازه اون منو قبول نداره و هیچ کس مثل اون نمیشه ببینمش حتما محکمممممممممممم بغلش میکنم شاید حتی گریه هم بکنم با اینکه گریه کردنم عصبیش میکنه و کلی ناراحت میشه.

ازم قول گرفت هر اتفاقی هم که بیفته من درسمو بخونم و میخوام به قولم عمل کنم تحت هرشرایطی.

- حس میکنم اسطوره هم این روزا بشدت ناراحته بهش پیام دادم ببینم حالش خوبه یا نه کاش جواب بده دوست ندارم بهترین دوستم ناراحت باشه

کاپیتان هم که خوبه و طبق معمول دلتنگ ، جدیدا شوخی و جدیش مشخص نیست ولی بازم خوبه خیلی سعی میکنه منو اروم نگه داره ...

هما هم خیلی دوسش داره و دکتر صداش میکنه اونم که ذوق مرگ میشه اصلا و بماند که اصلا دکتر نیست از دکترا انصراف داده ولی خب اینطوریا...البته اونم هما رو خیلی دوست داره

کاش هما همیشه کوچولو میموند خیلی دوست داشتنی و شیرینه خیلی به همدیگه وابسته ایم شبا بغل من میخوابه وقتی صبحا بیدار میشه اگر نباشم کلی دنبالم میگرده باز میاد بغلم بعدش میره بازی میکنه و کلا این چرخه ادامه داره بین درس خوندنم با اونم بازی میکنم

فکر کنم خیلی نوشتم دیگه فقط اینکه این چندروز رو باید بخونم خیلی خیلی قطعا همه چی شیرین تر و قشنگ تر میشه بعد این روزا...

شوهرخالم امروز بزور مجبورم کرد قهوه بخورم شبیه اینایی که بزور میخوان به کسی دارو بدن طرف نمیخوره بعد دماغشو میگیرن میریزن تو دهنش اونطوری دقیقا

خیلی بدم اومد سرم درد میکنه بدجور و حتی دلم و اینکه حالت تهوع هم دارم شدید ... از اولم بدم میومد از قهوه حتی از بوش اخه ادم مریض چرا اینکارو کرد خدا عقلت بده امیییییییییییین

3 تا قرص خوردم یدونه آسکار واسه سردرد یدونه ژلوفن واسه دل درد  یدونه اندانسترون واسه تهوع بلکه بهتر بشه حالم :/

اینم تقصیر باباجانه که جلوی شوهرخالم گفت همش بی‌حال و بی انرژی ام ایشونم قهوه تجویز کردن

یچیزی هم داشت یادم میرفت این بود استاد گفت روز بعد کنکور باید تشریف ببرم سرکار و شروع کنم پروژه ها رو به نوشتن ???

خب دیگه همین بریم درس بخونیم ..

من سید محمد جواد حسینی به داستان قصه و.. خیلی علا قه مندم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید