باید به خاطر رفتگان گریست یا به حال ما ماندگان یا ما در راه ماندگان؟
آیا آنکه که رفته برای ما که مانده ایم گریه می کند؟ شاید به درماندگی مان گریه کند. شاید به حال مان وقتی بر چیزهای بی اهمیت چسبیده ایم گریه کند.اصلا اگر این اجازه را داشته باشد آیا دلش می خواهد پیش مان برگردد؟
کسی حال کسی را درک نخواهد کرد. برادر مرده داغ برادر مرده را نخواهد دانست. درد تو درد توست و درد من درد من. حال من حال من است و حال تو حال تو . با آگاهی به این که درد هرکس و حس و حالش خاص خود اوست به قول گریفین شاید بتوانیم روزنه ای برای درک هم باز کنیم.
هر که خود داند و خدای خودش/ که چه دردیست کجای دلش
تجربه سوگ مانند این است که حجم زیادی خرده شیشه به زور وارد دهانت کنند و همزمان از لبة پرتگاهی هُلت دهند به دره ای که انتهایی ندارد. می روی و درد می کشی، می روی و درد می کشی با امید به این که به انتهای خط برسی و این درد تمام شود اما نمی رسی. باید تمام شوی تا تمام شود.
داغ تازه ای را که می بینم داغ خودم تازه می شود. امروز مادری را دیدم که پسرش را از دست داده بود. سراسر وجودش درد بود.او را که دیدم یاد مادر خودم افتادم که پسرش را از دست داده بود . او را که دیدم خودم مادری شدم که پسرش را از دست داده و در کنار آن مادر و مادر خودم و تمام مادران داغدیده درد کشیدم اما امان از سکوت، که یاد گرفته ام سکوت کنم که چیزِ دیگری را احساس کنم و طوری دیگر رفتار کنم. ما هرگز با درد غریبه نبودیم اما زبانش را نمی دانستیم و خود نیز نمی دانستیم چگونه زبان باز کنیم که درد داریم. هنوز جای زنده بودنمان درد می کند. تمام شدیم و تمام نشد.
تسلیت زندگی های رفته
تسلیت زندگی های مانده
دوازده فروردین هزار و چهارصد