هفته پیش در یک سمینار آشنایی با برنامهریزی نتیجه محور حاضر شدم.
مخاطبین سمینار، مدیران و سرپرستان یک شرکت تولیدی با اندازه متوسط بود.
سعی داشتم تا با یک مثال عمومی، مفهوم برنامهریزی نتیجه محور را توضیح بدهم.
به ویژه سعی کردم تا تفاوت این روش با روش برنامهریزی وظیفه محور برای مخاطبین روشن بشود.
به صورت بداهه از مثال دانش آموز و مدرسه استفاده کردم.
شاید این مثال برای خوانندگان این مطلب هم جالب باشد.
در کشور ما و بسیاری دیگر کشورهای مشابه، وقتی دانش آموز وارد سیستم تحصیلی میشود اساس و تمرکز افرادی که به وی خدمت آموزشی ارائه میکنند چیست؟
آموزش فارسی، ریاضی، علوم، هنر، معارف و سایر علوم و فنون. در یک دوره 12 ساله بسیاری از معلمها و دبیرها در حوزه تخصصی خودشان به دانش آموز مطلب ارائه میکنند و در انتها با انجام آزمونهای نظری و عملی یک ارزیابی تخصصی از میزان یادگیری مطلب یا مهارت به عمل میآید.
اما آیا نتیجه 12 سال تحصیل و صرف ساعتها تلاش آموزشی توسط یک مجموعه پرجمعیت، یک سری امتیاز و نمره قرار بوده باشد؟ چه کسی حواسش به این هست که حرکت دانش آموز به سمت نتیجه دارای انحراف بوده یا خیر؟ چه کسی میتواند میزان دستیابی به نتیجه را ارزیابی کند؟ اساساً نتیجه چه بوده و چه کسی تعریف آن را مرتب بروزرسانی میکرده؟
وقتی برنامهریزی براساس وظیفه انجام شده باشد و تمرکز ارزیابی صرفاً روی فعالیتهای وظیفهای قرار بگیرد، هر کس به دنبال آن است که وظیفه خود را به نحو احسن انجام بدهد و کاری به نتیجه نهایی ندارد. معلم ریاضی تمام سعی خود را میکند که ریاضی یاد بدهد. معلم شیمی و معلم فیزیک هم همینطور. ناظم سعی میکند نظم و ثبات را حاکم کند. مدیر مدرسه بر این موضوع تمرکز دارد که هر یک از کارکنان، جایگاه خود را در سازمان مدرسه بشناسد و وظیفه خودش را درست انجام بدهد و رضایت والدین را به عنوان مشتریان مدرسه بدست آورد.
شاید تنها پدر و مادر باشند که پیشرفت فرزند خود را در طی این همه سال زیر نظر بگیرند و سعی در یکپارچه کردن تلاشها برای حصول نتیجه نهایی و مطلوب بکنند.
نتیجه نهایی را چه کسی تعریف میکند؟ انسانی در ابتدای راه جوانی که با انبوهی از علوم و فنون متنوع و یک مدرک تحصیلی، مسئولیت زندگی خودش را بدست گرفته و با امیدواری و مثبت اندیشی قصد دارد تا برای شکوفایی استعدادهای خود تلاش کند و یک جایگاه مناسب در جامعه اطراف بدست آورد.
نتیجه نهایی میتواند چیز دیگری باشد. مهم این است که نتیجه بایستی 12 سال قبل (شاید هم بیشتر) تعریف و تصویر میشد و در هر مقطع از زندگی تحصیلی و اجتماعی این فرد، بروزرسانی شده و به خدمتدهندگان وظیفهگرا یادآوری میگردید.
معلم ریاضی بایستی بداند که این فرد لزوماً قرار نیست ریاضیدان بشود بنابراین به همان اندازه که لازم است باید ریاضی یاد بگیرد. همین طور ناظم و مدیر و معلم ورزش و سایر مسئولین وظیفهگرا بایستی ضمن در نظر گرفتن نتیجه مطلوب، خدمات خود را به فرد ارائه بکنند. کلون کردن افراد و همه را یکسان دیدن (و توجه نکردن به تفاوت آنها در نتیجه مطلوبشان) میشود همان که امروز در اطراف خود میبینیم.