الان که نوشتن را شروع کردهام از پای غذایی بلند شدهام که شرکت به مناسبت روز برنامهنویس برایم گرفته است. همین دو سه سال پیش بود که دانشگاه برای روز دانشجو کنار غذا دلستر لیمو داد. عجیب بود. تصور میکنم که عدهای در دانشگاه در یک جلسه نشستهاند و فکر کردهاند که خب برای این دانشجویان در روزشان چه کنیم؟ بعد یکی گفته دلستر و همه گفتن آفرین! عجب فکری!
پارسال شرکت شکلات داد. شکلاتهایی که روی هر کدام یک نماد برنامهنویسی چاپ شده بود مثلا آرم داکر یا نماد جاوااسکریپت. شکلاتها بستهبندی خاصی داشتند و من موقع خوردن هر شکلات مراقب بودم که بستهاش پاره نشود و در نهایت تمام شکلاتها را به شکل اول در جعبه گذاشتم تا ظاهر اولیهی بستهبندی حفظ شود و تا الان بستهی شکلات را نگه داشتهام. اما امسال شرکت ناهار داده است و چون ما در تهران فقط دو برنامهنویس هستیم ناهار ما در شرکت به ما داده شد. بیشتر برنامهنویسهای شرکت مشهدند و قرار است آنها به رستورانی بروند. ناهار را خوردیم و تمام شد. شرکت حتی عکس هم از ما نگرفت که بگوید بله ما در تهران روز برنامهنویس را جشن گرفتیم یا به حساب آوردیم یا تفقدی کردیم یا توجهی کردیم. انگار شرکت هم از پر کردن شکم ما چندان راضی نیست. چند وقت پیش به مناسبتی دیگر، شرکت به ما بادبزنهایی دستی داد. چیز مسخره و به درد نخوریست، اما قابل هضم هم نیست. حداقل هر وقت میبینمش میگویم شرکت عجب چیز مسخره و به درد نخوری به من داده؛ اما غذای امروز، خب، غذا بود.