باغ بزرگی در اطراف تهران بود که از مایملک میرزا یوسف آشتیانی مستوفیالممالک بود و به نام پسرش حسن، «حسنآباد» میخواندندش. بعد از مرگ مستوفیالممالک باغ تکه و پاره شد و جز یکی دو چهارراه کوچک، چیزی از آن باقی نماند.
گورستانی در شمالغربی چهارراه بود و در کنار گورستان، حمامی. حمامِ حسنآباد اما بخت و اقبال نداشت. چو افتاده بود که حمام جن دارد و همین، ترس به دل مشتریهایش انداخته بود، چنان که کسی بعد از غروب آفتاب جرأت آن نداشت که پا در حمام بگذارد و یک عده هم میگفتند که از تون (همان کوره) حمام صدای «سوختم سوختم» میآید. همان شد که کمکم بازار این حمام از سکه افتاد و مشتریهایش پراکنده شدند و در نهایت متروکه شد.
بعد از مدتی گورستان و در کنارش حمام متروکه را ویران کردند و به جایش ادارهی اطفائیه سربرآورد. آن موقعها به آتشنشانی، اطفائیه میگفتند و بعد از آن هم آتشفشانی روی زبانها راحتتر میچرخید.
سال 1309 بود که برای متجدد نمودن تهران، در زمانی که کریم بوذرجمهری رئیس بلدیهی تهران بود، میدانی در اینجا ساختند و بناهای با معماری فرنگی به قرینه در چهار گوشهاش علم کردند و روی هرکدام دو گنبد فلزی گذاشتند و اینطور بود که میدان حسنآباد، به میدان هشتگنبد هم معروف شد.
بعدها میدان برداشته شد و حالا دوباره چهارراه سنگفرش شده در حسنآباد مانده است، اگرچه همه همچنان میدان میدانندش. از سرنوشت اطفائیه هم اگر بپرسید، هنوز زنده است و احتمالاً خاطرات اموات را همچنان در سینه دارد. نمیدانیم اجنه هنوز هم به آنجا رفت و آمد دارند یا نه، ولی شاید توانسته باشد آتشِ جانِ همان را که «سوختم سوختم» سرمیداد اطفاء کند.