- زیادی داری بهش فکر میکنی مینا؛ اولویت بندی ها متفاوته و این خیلی نرماله.
+ ولی دیروز...
- "هیچ چیز از هیچکس بعید نیست." یادته؟ خودت اینو گفتی.
+ و همچنین گفتم که نباید از کسی انتظاری داشته باشم. ولی اون...
- هی... اونم مثل بقیه. امسال سال آخره پس تلاش کن نهایت لذت رو ازش ببری..
+ لذت؟ هیچ تضمینی برای زنده موندنم تا آخر سال نیست و تو داری از لذت حرف میزنی؟ نهم به طرز فجیعی داره افتضاح پیش میره و من واقعا نمیدونم چه غلطی باید بکنم.
-اون قضیه اینقدر اذیتت کرده؟
+ نه نه اصلا موضوع اون نیست. مسئله ی اصلی کل سال نهمه. سال آخریه که با این دوستا توی این مدرسه ی لعنتی ام و هر روز داره جهنم و جهنم تر میشه.
-وقتی بری هنرستان یه زندگی جدید رو شروع میکنی پس باید تا اون موقع دووم بیاری خب؟ تو قوی ای و این رو هر کی ندونه، من خوب میدونم. تو قوی تر از چیزی هستی که فکر میکنی دختر.
+ لوکا من یه احمقم. یه احمق که با دوتا کلمه حالش خوب یا افتضاح میشه. اما نه اون احمق پارسال یا سال کوفتی و نفرین شده ی هفتم. یه احمق جدید مخصوص سال نهم.
-هی...
لوکا دستانش را باز کرد و کمی به دخترک نزدیک شد.
-بیا اینجا.
مینا خود را در آغوش هم اتاقیاش رها کرد و اجازه داد اشک هایش یقه ی طوسی هودی اش را خیس کنند.
-چیزی نیست. همه چی اوکی میشه قول میدم.
پسر بزرگتر دستش را بین موهای مینا فرو برد و درحال نوازش سرش، آهنگی را زمزمه میکرد...
Now hush, little baby, don't you cry
Everything's gonna be alright
Stiffen that upper lip up, little lady, I told ya
Daddy's here to hold ya through the night
I know Mommy's not here right now and we don't know why
We feel how we feel inside
It may seem a little crazy, pretty baby
But I promise Mama's gon' be alright
And if you ask me to, Daddy's gonna buy you a mockingbird
I'ma give you the world
I'ma buy a diamond ring for you, I'ma sing for you
I'll do anything for you to see you smile
And if that mockingbird don't sing and that ring don't shine
I'ma break that birdie's neck
I'll go back to the jeweler who sold it to ya
And make him eat every carat, don't fuck with Dad
دخترک سرش را توی گودی گردن لوکا فرو کرد، نفس عمیقی کشید و بالاخره کمی آرام شد. نهم سال خوبی نبود. شروع خوبی نداشت. چشمانش را بست و در آرامش آغوش بهترین آدم زندگی اش گم شد. نیاز به چیزی برای ذوق کردن داشت. دلیلی برای ادامه دادن. بهانه ای برای هر روز صبح بیدار شدن. دلیلی برای واقعا خندیدن. به نوری در میان تاریکی وجودش نیاز داشت..
- یوجین
پ.ن: جدی کشش یه درامای دیگه با X رو ندارم... مردک میفهمی از تکرار شدن هفتم چقدر میترسم یا چی؟
پ.ن2: اگه تا آخر سال از دست این دوتا (A و X) موهام سفید نشه رنگدونه هاشون رو از دست ندم واقعا میتونم بهترین معجزه ی سال حسابش کنم.
پ.ن3: X یه حسوده. و منم یه احمقم.