
در دل جنوب، جایی که آفتاب و نمکِ دریا رگههای روح انسان را میسوزاند، شاعری زیست که نه فریاد زد، نه خود را به رخ کشید، و نه در صف ستارگان رسمی فرهنگ ایستاد. با گیتار کهنهاش ترانههایی ساخت که درد و دلتنگی را به زبان مردم عادی پیوند میزد. او را ابراهیم منصفی مینامند، اما برای اهالی هنر، او «نیمای جنوب» است؛ هنرمندی که در زندگیاش شنیده نشد، اما پس از مرگ، صدایش تا قلب نسلهای بعد پیچید.
ابراهیم منصفی در ۱۶ آذر ۱۳۲۴ در بندرعباس به دنیا آمد. پدرش اهل میناب و مادرش از صحراباغ لارستان بود. والدینش خیلی زود از هم جدا شدند و ابراهیم نزد مادربزرگ و پدربزرگ مادریاش بزرگ شد؛ دوران کودکیای که با فقر، تنهایی و انزوا همراه بود. این تجربهها، نخستین بذرهای تلخی و شاعرانهگی را در روحش کاشتند.
منصفی سه بار ازدواج کرد. ازدواج اول و دومش خیلی زود به شکست انجامید، اما ازدواج سوم برای او فرزندانی به همراه داشت. با این حال، مرگ پسر کوچکاش "بنیامین" در سن پنج سالگی، ضربهای ویرانگر بر روح او وارد کرد. در سالهای پایانی زندگی، تنها و منزوی بود؛ زندگیاش میان نوشتن، آهنگ ساختن و درد کشیدن گذشت.
ابراهیم منصفی انسانی خوشقلب، مهربان، اما درونگرا بود. برخلاف بسیاری از هنرمندان آن زمان، اهل خودنمایی یا تعلق به محافل هنری رسمی نبود. خلقوخویی متغیر داشت؛ گاهی شوخطبع و صمیمی در جمعهای کوچک، و گاهی منزوی و بیحوصله. دوستانش از او بهعنوان شخصیتی آرام، صادق، و گاه تلخمزاج یاد میکردند؛ نه از سر تکبر، که از زخمی بودن.
او با مردم عادی کوچه و بازار بندرعباس رفتوآمد داشت، و خودش را برتر از کسی نمیدید. همین فروتنی، و دوری از تریبونهای رسمی، باعث شد که در دوران حیاتش کمتر دیده و شنیده شود.
شعرهای ابراهیم منصفی تلفیقی بودند از نوگرایی ادبی، گویشهای محلی (بندری، مینابی، بستکی) و عاطفهای بیپیرایه. تأثیر نیما و شاملو در ساختارهای شعریاش مشهود بود، اما آنچه منصفی را از دیگران متمایز میکرد، صداقت خام در زبان و تصویر بود؛ زبانی که از دل کوچههای بندر میآمد و با واژههایی ساده، مفاهیمی عمیق میساخت.
او دغدغهی طبقات فرودست، کارگران، صیادان و مردم نادیدهگرفتهشده را داشت. شعرهایش سرشار از درد، عشق، فقر، دریا، تنهایی، و مرگاند. در شعر معروفش برای فرزند درگذشتهاش، «مرگ بنیامین»، چنان صادقانه از رنج پدری میگوید که خواننده را به لرزه میاندازد.
منصفی از نخستین کسانی بود که گیتار را وارد موسیقی بومی جنوب کرد. با تأثیر از نغمههای بندری، نوارهای عربی، و ترانههای فولکلور جنوب، سبکی شخصی پدید آورد که نه تقلیدی از پاپ مرکزگرا بود، نه دنبالهرو موسیقی سنتی.
صدای منصفی خام، واقعی و پر از اندوه بود. گیتارش گاهی بهسادگی چند آکورد مینواخت، اما آنچه شنیده میشد، چیزی فراتر از موسیقی بود: حکایت یک زندگی. ترانههای او هرگز در رادیو پخش نشدند، اما در دل مردم زمزمه شدند؛ ترانههایی چون «دلخوشی»، «ناخدا» و «ساحل» امروز سندهای موسیقایی یک هویت فرهنگی مهجور بهشمار میروند.
در دهههایی که موسیقی پاپ پایتخت و شعرهای روشنفکری میداندار بودند، منصفی در بندر، تنها و بیپشتوانه ماند. نه از جشنوارهها جایزه گرفت، نه در مطبوعات رسمی جا داشت. شعرش برای بعضیها زیادی محلی، و موسیقیاش برای برخی دیگر بیش از حد ساده و غمزده بود. او قربانی موقعیت جغرافیایی، طبقه اجتماعی، و ساختار فرهنگی مرکزگرا شد.
منصفی، اگرچه در زادگاه خود میزیست، اما در معنایی عمیق، به تبعید رفته بود؛ تبعیدی خودخواسته و تحمیلشده، همزمان.
ابراهیم منصفی در شب اول تیرماه ۱۳۷۶، پس از سالها زندگی در فقر، افسردگی، و انزوا، با خودکشی به زندگیاش پایان داد. پیکرش در منطقه باغو بندرعباس به خاک سپرده شد. جامعهی فرهنگی، در زمان حیاتش سکوت کرده بود، و این سکوت حتی در مرگ او هم ادامه یافت. اما سالها بعد، نوارها، دستنوشتهها، و ترانههایش میان نسلهای جدید چرخید؛ بازخوانی شد، بازشنیده شد، و از نو معنا گرفت.
امروز، او نهفقط در بندرعباس، که در تمام ایران به عنوان یک اسطورهی خاموش شناخته میشود؛ هنرمندی که آنگونه که باید دیده نشد، اما حالا شنیده میشود، آرام و ماندگار.
ابراهیم منصفی را میتوان یکی از "اندردریتدترین" هنرمندان تاریخ معاصر ایران دانست؛ هنرمندی که ساختارهای رسمی فرهنگی را دور زد، اما در دل مردم خانه کرد. او شاعر و موسیقیدانی بود که با هیچ نهاد و رسانهای همراه نشد، اما صادقانه زیست، خنیاگری کرد، و در نهایت، در سکوت رفت.
و امروز، صدای او نه فریاد است، نه نوحه؛ زمزمهایست از اعماق جنوب، که اگر گوش بسپاری، هنوز شنیده میشود.
نویسنده و پژوهشگر : ایمان هژبر
مرداد ماه 1404