خون به پا خواهد شد پخته ترین و جاه طلبانه ترین فیلمِ پل تامس اندرسون،کارگردان آمریکایی است. داستانی از به قدرت رسیدن و به پوچ رفتن. داستانی از تقابل آرزوها و اعتقادها.داستانی از انحطاط آدمی و تبدیل شدنش به حیوان درنده خوی.کمتر فیلمی این اندازه جاه طلبی و قدرت را در خود جای داده است. پا گذاشتن و دیدن این دنیای سیاه که اندرسون به شکل عجیبی آن را به تصویر کشیده است ترسناک است زیرا مواجهه با آنچه می گوید دردناک است.اینکه بفهمیم هر آنچه که آن را مدرنیته و حرکت علمی رو به جلو می نامیم، روی خون ریزی های تمام نشدنی این آدمیان بنا شده است. فیلم داستان یکی از همین آدمیان است.کارگری ساده بنام دنیل پلینویو که با جاه طلبی و تلاش بی وقفه اش چاه نفتی را پیدا می کند و به آرامی به یک آدم خونخوار و بی رحم تبدیل می شود.قصه ای سیاه با شخصیتی سیاه وسط طلای سیاه در دنیایی سیاه
اندرسون فیلمنامه را با در ذهن داشتن دی لوئیس نوشت و چون شنیده بود که دی لوئیس از فیلمهای قبلی او خوشاش آمده با اطمینان خاطر فیلمنامهٔ ناتمام را برای دی لوئیس فرستاد و از او دعوت به همکاری کرد. به گفتهٔ دی لوئیس همین که اندرسون از او چنین درخواستی کرده بود برایش کافی بود تا به پیشنهاد او جواب مثبت بدهد: «مثل روز روشن بود که اندرسون وارد دنیای فیلم شده. او نظاره گر صرف این دنیا نبود بلکه در این دنیا قدم گذاشته بود و آن را با شخصیتهایی پر کرده بوده که هر کدام ویژگیهای خاص خودشان را داشتند. همین برایم کافی بود تا با خیال راحت این نقش را قبول کنم.»
نکته ی دیگری که در فیلم اهمیت دارد بحث روانی پلین وی است. ورود برادر دروغین او به فیلم فقط برای پر رنگ کردن این موضوع است. دیالوگ هایی که پلین وی خطاب به برادرش دروغینش در مورد حسادت می گوید و اینکه کار می کند تا به اندازه کافی پول داشته باشد تا از مردم کنارگیری کند یک بخش واقعی شخصیت پلین وی است. تناقض در اینکه وقتی برادر دروغینش در مورد گذشته صحبت می کند او می گوید به گذشته فکر نمی کند ولی وقتی کنار دریا نشسته اند او از گذشته و خانه همسایه صحبت می کند که همیشه در کودکی دوست داشته در خانه ای مانند آن زندگی کند عقده هایش سر باز می کند. گرچه حتی در انتهای فیلم که او صاحب خانه ای بسیار مجلل تر از آنچه او در کودکی میخواسته شده ، باز هم خشم و عدم تعادل در رفتار او هویداست. وقتی پسر ناتنی اش به او می گوید می خواهد از او جدا شود و به مکزیک برود او که با پسر حس خانواده ی نداشته و کمبود آن را تا حدی جبران می نمود، بار دیگر با این نقصان مواجه می شود و در مقابل او هم قرار می گیرد.
اما شاید مهمترین معنایی که بعد دیدن فیلم معنا پیدا میکند از بین رفتن خانواده و به دنبالش عشق است و بروز چیزی بنام نفرت. و دنیل هم قربانی این نفرت است.
تماشا کردن فیلم مانند غرق شدن در سیلابی است که از آن راه گریزی نیست ،پر از صحنه های مهیب ، ریا ، حیله گری و جلوه گری خصایص متنوع آدمی است و تا انتهای فیلم هم جاری است. ترکیب اندرسون و دی لوئیس تا این زمان که یک ترکیب فوق العاده موفقی بوده است و باید دید که در فیلم جدید این دو نیز این موفقیت دوباره تکرار خواهد شد.
جوایز مهم: برندهٔ اسکار و گلدن گلوب بهترین بازیگر مرد نقش اول. دی لوئیس برای این نقش تقریباً تمامی جوایز بازیگری مرد نقش اول فصل جوایز سال را به خود اختصاص داد.
.