در تمام این مدت، شاهد کور شدن قلب اطرافیانم برای دیدن حقیقت و نور شدم. گوش های آنها مانند چاله های تاریکی در فضا بود، تفکراتی که فقط نقش توجیه داشت و نه عقلانیت.
تا جایی که قلب هایشان کم کم خرد و پودر میشد، جایی برای عشق نداشت؛ امروز صدای تاریک آنها را شنیدم: «من طرفدار نتانیاهو هستم.» حالا پاهای ناتوانشان دنبال جایی برای قایم شدن است.
حالا آینده با آنها شروع نمیشود. حالا پاداش سال ها تنهایی را میگیرم. بله، میتوان بال داشت، آنقدر بزرگ که قابل نادیده گرفته شدن نیست، اما نمیدانم چرا آنها هرموقع به آن نگاه میکنند، چشمانشان میسوزد.
بگذار تمام آیکونهای کور به زمین بریزند.
از دردت بگذر و قوی شو.
این سیستم ظلم را بشکن.
بگذار به تسلیم بیافتند.
اگر به باوری کور دچار شدهای، آیا از فهمیدن اینکه شاید نزدیکانت اشتباه میکنند، میترسی؟
