بعد از کلاس داد زدم: "بچه ها کتاب کار رو انجام بدین." سری تکان دادند و رفتند. به سمت دفتر معلمها رفتم، سرایدار چای آورد و مدیر به من اشاره کرد: "مادرها شکایت دارند که بچهها در کلاس خوراکی میخورند. آیا در کلاس چیزی میخورید؟"
سرم را به نشانهی نفی تکان دادم.
" اما من دیدهام که قبل از کلاس میخوردی. همین الان هم درحال حرف زدن با من خوراکی قورت دادی. "
تعجب کردم: "خوردن جلوی شما کار اشتباهیست؟"
" بله، من مافوق شما هستم. "
" یعنی دور سفره یا میز غذا میخورید با بقیه حرف نمیزنید؟ "
" نه، من تنها غذا میخورم. "
در سکوت به ادامهی حرفش گوش دادم. نمیدانم از بیتجربگی من بود یا بیمنطق بودن او.