ویرگول
ورودثبت نام
حدیثه سادات حسینی
حدیثه سادات حسینیمن حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
حدیثه سادات حسینی
حدیثه سادات حسینی
خواندن ۱ دقیقه·۸ ماه پیش

به خورشید گفتم نزدیک نشود!

روزهاست خورشید دنبالم می‌کند، از کیلومتر ها دورتر غلغل های آتشین ِ خورشید مرا می‌ترساند؛ بعد از روزها از حرکت ایستادم تا ببینم حرف حساب خورشید چیه: "ببین خورشید جان! من کاری ندارم تو مردی یا زن! در سیّاره ی ما، پسوند خانم برایت میگذارند!"

کمی نرم شد و شعله‌هایش کم نور. حالا می‌توانستم جدی‌تر باشم: "چرا نزدیک من می‌شوی؟ کمی‌دیگر در آتش جهنمی‌ات بسوزانی. آیا در آسمون جایت خوب نیست؟!"

به چشمانم خیره می‌شود: "تو اصلاً از تنهایی سر در نمیاوری؟!"

اخم کردم، درحال سوختن گفتم: "تو نمی‌دانی؟ تنهایی تو باعث زجر من است. قدرت تو درحال نابودی من است."

قطره های باران نرسیده به سطح سوزانش، بخار می‌شوند. پشت پرده‌ی باران، خورشیدی ضعیف و لخت. آیا این صحنه‌ی فیلمبرداری است؟ خواب میبینم؟! خورشید به این عظمت جلوی ِ من است!

"اگر از قدرت سوزانت کم می‌شد مانند ماه، آن‌موقع می‌شد ساعت ها به تو زل زد! اما فکر کردن به تو ما را به گریه می‌اندازد."

"خب... من را بشناس! حتی اگر از تو دورم، حتی اگر شدت نورم برایت قابل تحمل نیست، حداقل روزی یک بار که از خواب بلند می‌شوی، با عینک آفتابی نگاهی بهم بینداز و خدا را برای من شکر کن!"

باران به نم نم تبدیل شد و زمین اطراف خورشید به سرعت خشک می‌شد.

با صدای زنگ گوشی ِ موبایلم از خواب بیدار شدم... چشمانم را باز کردم که صدای اذان ظهر را شنیدم.

با عینک آفتابی لب پنجره نشستم و سرم را بالا گرفتم.

"عشق تو به ما، اگر باعث درد شود، نامردی‌ست."

سرش را تکان داد.


خورشیدنویسندگیخلاقیتگفت و گوامنیت
۲
۰
حدیثه سادات حسینی
حدیثه سادات حسینی
من حدیثه سادات حسینی هستم، عاشق قهوه و بهترین دوستم کتاب! به زبان فارسی و انگلیسی مینویسم. کانال تلگرامم: https://t.me/HadisehWrites
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید