بابا علی؟ وقتی که میخواستید دین ِ اسلام رو زنده نگه دارید و نگه داشتنش با وجود منافق ها خیلی حساس و سخت بود، چه حسی داشتید وقتی به حکومت نرسیدید؟ وقتی جلوی چشماتون داشتن انحراف میکردن و منافق ها پُر شده بودن؟ وقتی برای پول میرفتن کشور گُشایی کنن؟ وقتی میدونستید که دارن اشتباه میکنن و بهشون میگفتید ولی نمی فهمیدن؟
اون موقع صبر و سکوت می کردید...
و روحتون آزار می دید از کار آدم ها...
مثل شُما شدن، یه لطف خیـلی بزرگه که وقتی آدم سطحی بهش نگاه میکنه، به نظرش خوب میاد و آرزو میکنه کاش مثل شما بود!
ولی کمتر کسی حاظره خودشو توی اقیانوس ِ غربت و صبر و تحمل بندازه و شنا کنه تا به مقصد برسه... تا اگر هم وسطای راه نفس کم آورد، ازتون کمک بخواد و بهش نفس بدید! و اگه این شخص بتونه کاری کنه که توی حجم تاریکی و فشار ِ اقیانوس ِ تاریک گیر نکنه و سرشو بالای آب بگیره و بتونه برای مدت طولانی نفس بکشه؟ اون موقع باید فهمید نفس کشیدنش یه معجزه بوده! مث یه کشتی ِ نجاتی که تو رو همیشه بالای آب نگه داره مثل " حُسین (ع) "!
ولی...
اگه این شخص سختی ها رو تحمل کنه تا به مقصد برسه ولی آدرس رو ندونه چی؟ با وجود خدا و امام زمان، نا امید نمیشه و به تلاش ادامه میده!
« أینَ مَولانا؟ أینَ صاحب الزمان؟ » ...