اولین شغلم بهم یاد داد چوری به کودکان عشق بورزم و درکشون کنم. من در یک موسسه ی زبان انگلیسی درس میدادم و هنوز هم فعالم. این بازه ی زمانی از زندکیم بود که به من فهموند چطور یاد بگیرم و آموزش بدم. معلم کسی نبود که بیاد کلاس و فقط حرف بزنه، بعد اگه دانش آموزی علاقه ای به گوش دادن یا شرکت در کلاس نداشته باشه بهش برچسب «دانش آموز تنبل» بزنه.
سال ها با ذوق و علاقه توی کتابخونه های مختلف عضو میشدم و کتاب میگرفتم، خریدن کتاب برای من نمی ارزید چون تقریبا هر روز میخوندم. کم کم کتاب ها انگلیسی شدند. دوست های نویسنده و انگلیسی زبان رو راحت تر از ایران پیدا کردم.
سابقه ی معلمی بهم کمک کرد به نیازم به آموزش پی ببرم. اما آموزش در سطح زندگی و هرچیزی که تا حالا خونده بودم و اطلاع ازش داشتم. دوست داشتم اسفنج درونم که پر از دانش شده بود رو فشار بدم تا دانش بین بقیه پراکنده بشه.
معلمی بهم جرئت شروع داد؛ هیچوقت فراموشش نمیکنم!