hsnaji
hsnaji
خواندن ۳ دقیقه·۳ سال پیش

جدول مندلیف


جدول_مندلیف نگاره ای است زُمخت که هرگاه بیادش آورده و در پیش ذهنم تجسم می کنم، خاطره نه چندان خوشایند از اجبار به حفظ نمودن آن و فهم قوانین اش در ذهنم تداعی می شود..
جدول_مندلیف نگاره ای است زُمخت که هرگاه بیادش آورده و در پیش ذهنم تجسم می کنم، خاطره نه چندان خوشایند از اجبار به حفظ نمودن آن و فهم قوانین اش در ذهنم تداعی می شود..


امروز بوقت نماز ظهر، در این روزهای آغازین پاییز -که نوازش های خورشید بیش از همه وقت دل و جان را گرم می کند- مفتون ترکیب اعجاب انگیز نور و هوا و خاک و گل و گیاهان چیده شده در کنار هم، در پشت پنجره کوچک رو به آفتاب، شدم.

نماز می خواندم اما انگاری بجای آنکه روح و جانم به سوی ملکوت آسمان پرواز کند، از برگهای گیاه به درون ساقه هایش فرو شد و تا ریشه هایش دوید تا اندک اندک در سیاهی خاک نرم و مرطوب گلدان ها، گم شد..

هر تکه از جانم، انگاری در گلدانی فرو شد و بعد تا عمق خاک آن و در انبوه ریشه های در هم تنیده گیاه، خزید. در سیاهی زیبای خاک، دقایقی به اندازه تمام ساعتهای متوقف مانده در سکوت و سکون ذهنی ام، درنگ نمودم و صدایی و حتا نفسی بر نیامد... در این سکوت وهم انگیز طولانی، کم کم انگاری صدای زمزمه ای گنگ و مبهم در گوش جانم پیچید.ذرات خاک بودند که در جنبشی ظریف معلق بودند و بسان جان نهفته در هستی، حیات را در رگ های گیاه می دمیدند. یاد نظریه تامس_نیگل افتادم که معتقد است شعور، از مشخصه های وجودی ماده است!

و من انگاری این شعور پنهان در دل ذرات را می شنیدم! شنودن!؟؟ آری، می شنیدم... با همه وجود. در تک تک تکه های جانم که در یک سلوک پاییزی، در گلدان های به ناز نشسته اتاق کوچک مان، پخش شده بود. گوئی هوشِ حیات را با روح به وجد آمده ام، لمس می کردم. چشمانم تک تک عناصر و ترکیبات شیمیایی را از پس چهره ذرات خاک، بوضوح می دید!

هیچوقت عناصر جدول مندلیف را به این زیبایی و دلربایی ندیده بودم. انگار مندلیف، قرنها قبل، چنین سلوک وحشتناکی را در ظهر مطبوع یک پاییز داشته و با تک تک عناصر خاک، که در جنبشی عظیم اما بی سروصدا، حیات را به رگ و ریشه های تمامی موجودات می دمیدند، ملاقات داشته.

چقدر احساس قرابت می کنم با مرحوم مندلیف- این عارف بزرگ- ، در این تجربه شهود از تجلی عریان اجزای هستی. و اینک چقدر جدولش زیبا و خواستنی به چشم می آید. چگونه او توانست راز هستی را، که در عمیق ترین لایه های آن پنهان بود و هست، چنین استادانه کشف و شهود کند و به رسم رازدانی، به زبان عبوس و خشک علم شیمی با ترسیم یک جدول بزرگ، از آن تصویری بسازد و بر دیوار اتاق علم و دانش نسل های آینده بکوبد!؟

یاد آموزه عبدالکریم_سروش می افتم، جایی که در پی یک کشف و شهودی شخصی، قصه صورت و بیصورت را به تفضیل گفت و نوشت و دغدغه ای تمام ناشدنی و هوسی سیری ناپذیر در جانم نشاند که چشمان دلم را تمرین دهم برای گذر از صورتک ها و عبور از هرچه صورت است و رسیدن به مغز هستی و ملکوت و ملاقات "وجود" به معنای فلسفی آن.

صورتک ها چیستند؟ برگ و گل و ساقه و ریشه. اینان خود از دل خاک و آب برخاسته اند...

صورتک های خاک و آب چیستند؟ اینها خود تصویرهایی از عناصر مندلیف اند...

صورت های عناصری چیستند؟؟

اینان تجلی های مختلف از ماده هوشمند و ذی شعورند که می شناسیم و با نامهای اعتباری مختلف، صدایشان می زنیم..

ماده ذی شعور چیست؟

صورت "وجود" است که تمثل یافته، متجلی شده، ظهور پیدا کرده،...

وجود مطلق، در دل تمام ذرات هستی، پخش و گستریده. یک دیفوژن دائمی که از ازل در جان هستی جاریست.

به زبان دینی بگویم، گوئی خداوندگار هستی، در تمامی عالم فرو شده است.. جایی نیست که او نباشد.. کسی نیست که او نباشد.. چیزی نیست که از او تهی مانده باشد.

....

ای که نهان نشسته‌ای باغ درون هسته‌ای

هسته فروشکسته‌ای کاین همه باغ شد روان

مست نیاز من شدی پرده‌ی ناز پس زدی

از دل خود بر آمدی آمدن تو شد جهان!

مهرماه1400

بیصورتبیرنگوجودشناسیمندلیف
تمايل حقيقي من به نوشتن نبود. به خاموش ماندن بود! نشستن بر آستانه يك در و نگريستنِ آنچه مي آيد، بدون افزودن بر همهمه عظيم دنيا. "کریستین بوبن"
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید