صبح زود است اما آفتابِ کشورهای شمالی ساعتهاست طلوع کرده و میدرخشد. خواب و بیدار هستم که امیر زنگ میزند. بلیط به مقصد ورشوی لهستان ارزان است و میخواهد بلیط بخرد. حالا یک ماه از آن تماس گذشته و من اینجا، در کافهای در ورشو نشستهام.
ورشو سال ۱۹۴۴ علیه آلمان نازی قیام کرد، قیامی که برای لهستان پانزده هزار کشته داشت و با شکست کامل روبرو شد. نه فقط آدمها، که این قیام بیشتر از ۹۰٪ بافت قدیمی و تاریخی ورشو را هم به ویرانه تبدیل کرد، چیزی که باقیمانده بود را هم نازیها سوزانند و خلاص.
هرچند ورشو را بعد از جنگ بازسازی کردهاند، اما بافت قدیمی و هویت شهریاش را از دست داده: خانههای قدیمیِ اروپایی در کنارخانههای سیمانی و زشت که نیازشان بعد از جنگ شدیدا احساس میشده. و همچنین آسمان خراشهای بلند و شیشهای.
لهستانیها اما افتخار میکنند به این گذشته، حتی به این تراژدی. موزه ساختهاند و تمام جزئیات را مستند کردهاند. اسامی تمام کشتهها را حک کردهاند روی دیوار. عکس کودکانی که کشته شدهاند را هم چاپ کردهاند. بافت شهری ندارند اما هویتِ خودشان را مقاومت میدانند و قیام علیه ظالم.
۸۰ سال از آن جنگ میگذرد و حالا نوبت کیِف شده: اوکراین درگیر جنگ است و شهرهایش یک به یک ویران میشوند.
این جنگ پنج میلیون آواره داشته و بیشتر از ۳.۵ میلیون اوکراینی پناهنده شدهاند به لهستان. لهستان هم با آغوش باز پذیرای همسایهاش شده. دولت بستههای حمایتی میدهد و خانه و کارت اقامت، مردم هم لبخند میزنند و غذا میپزند و بغلشان میکنند. هرچه باشد همسایه هستند و (تقریبا) همزبان.
تجربه عجیبی است زندگی در کشوری که ۲۵۰ کیلومتر آن طرف غرق در بمب و خون است. اینجا اما همه چیز عادی است، درختها سبز است، آسمان آبی است، رودخانه پر آب است، مردم در کافهها نشستهاند و قهوه میخورند و شبها هم کلابها صفهای طولانی دارند.
اوکراینیهای پناهنده چه میکنند اینجا؟ در کمال تعجب، پارتی میکنند و جیغ میزنند و با ماشینهای لوکسشان دوردور میکنند. تعداد ماشینهای سوپرلوکس با آمدن پناهندهها چند برابر شده: فراریها و لامبورگینیهایی که با پلاک اوکراین ویراژ میدهند.
هویت آنها با مقاوت گره نخورده است، البته خانهٔشان را هم گم کردهاند و نمیدانند برای که و چه مقاومت کنند. احساس بیهویتی میکنند وقتی خانهی فعلیشان اینطور درگیر جنگ است؛ آن هم جنگی که هموطنهای قبلیشان شروع کردهاند.
لهستان برای همسایهاش سنگ تمام گذاشته: پناهندههایی که دلسوزی زیادی برای کشورشان ندارند که هیچ، بینظمی کوچکی هم ایجاد کردهاند.
برای ما اما مهمان حبیب خداست، ولی پناهندههای افغان در ایران هیچجایی ندارند، نه بستهی حمایتی دارند، نه شناسنامه، و نه حتی حق تحصیل. احترام را هم دریغ میکنیم از آنها و افغانی خطابشان میکنیم.
بیچاره افغانستان ? بیچاره افغانستانی که از یک طرف درگیر جنگ و ویرانی و طالبان است، از یک طرف درگیر همسایه و همزبانی این چُنین.
از کانال مشاهدات حسین از اروپا: