اینکه شما شغل خود را دوست ندارید دلیلی برای تبدیل شدن به یک کارآفرین نیست. ممکن است دلیل خوبی به نظر برسد ولی کافی نیست و بدون شک ماموریت* کافی و قوی ندارد. اگرچه تقریبا همه میتوانند به یک کارآفرین تبدیل شوند، اما کارآفرینی برای همگان نیست.
گفته قدیمی هست که میگوید: «برندگان هرگز رها نمیکنند و رهاکنندگان هرگز برنده نمیشوند.» من به شخصه با این گفته موافق نیستم. بسیار ساده است؛ در واقعیتِ دنیای من برنده میداند که چه زمانی رها کند. گاهی اوقات در زندگی، بهتر است که جلوی ضرر را بگیرید. بهتر است بپذیرید که شما به یک بن بست رسیدهاید و یا مشغول بریدن درخت اشتباهی بوده اید.
به اعتقاد من، یک رها کننده کسی است که به سادگی رها میکند به این دلیل که به شرایط دشواری رسیده است. من هم در زندگی خودم بارها اینکار را کرده ام. من برنامه های رژیمم را، برنامه های ورزشی، دوست دخترانم، کسب و کارها، کتابها، مطالعاتم و غیره را رها کرده ام. عید هر سال اهداف جدیدی را برنامه ریزی کرده و سپس رها میکنم . بنابراین میدانم رها کردن چیست و من یک رها کننده هستم.
یکی از دلایلی که که من فرآیند تبدیل به کارآفرینی را رها نکردم، این بود که واقعا میخواستم یک کارآفرین باشم، واقعا میخواستم. میخواستم از آزادی، استقلال، ثروت، توانایی مشارکت در جهان به نحوی که یک کارآفرین موفق میتواند، لذت ببرم. علیرغم اینکه به شدت میخواستم کارآفرین موفقی شوم، مفهوم قدرتمند رها کردن همواره در جلوی چشمانم بوده و در خروج را برایم باز نگه داشته است. زمانی که پولی نداشتم و بدهکار بودم؛ رها کردن کار راحتی بود. هر باری که طلبکاری، طلبش را می خواست؛ رها کردن کار راحتی بود. هنگامی که اداره مالیات به من اطلاع میداد که جریمه بیشتری برای مالیاتهای عقب افتاده باید بپردازم؛ رها کردن کار راحتی بود. وقتی که پروژه ای شکست میخورد یا شریک بالقوه ای از مشارکت منصرف میشد؛ رها کردن کار راحتی بود. وقتی که کارها سخت میشدند؛ رها کردن در همین نزدیکی کمین کرده بود، فقط به اندازه یک لرزش دست.
برای من، کارآفرین شدن یک فرآیند است، فرآیندی که هنوز در آن هستم. من عاشق کسب و کار و حل مشکلات تجاری هستم. مواردی بود که من جلوی ضرر را گرفته ام، کسب و کاری را تعطیل کرده ام، مسیرم را تغییر داده ام، اما وقتی که به فرآیند کارآفرینی رسیده ام، هیچوقت رها نکرده ام، یا حداقل تا الان نکرده ام. فرآیندی است که عاشق آن هستم. فرآیندی است که زندگی مرا به گونه ای که میخواهم می آفریند. بنابراین اگرچه این فرآیند برایم سخت بوده است، اما ارزشش را داشته است. همچنین، اگر برای من سخت بوده است بدین معنا نیست که برای شما هم باید سخت باشد. یک دلیل نوشتن این کتاب این است که میخواهم این فرآیند را برای هر کسی که میخواهد آن را شروع کند و یا در این فرآیند است راحتتر کنم.
قبل از تمام کردن این کتاب، میخواهم به شما چیزی را بدهم که مرا سرپا نگه داشته است. درخششی در تاریکی، حتی در تاریکترین لحظات. تکه کاغذی که در دفتر کارم در کارخانه کیف پول، به پایه تلفن چسبانده بودم. این کاغذ از یک شیرینی شانس چینی (Chinese fortune cookie) بدستم رسید. «تو همیشه میتونی رها کنی. چرا الان اینکارو بکنی؟». تلفنهای بسیاری را باید جواب میدادم که دلایلی بیش از آنچه برای رها کردن لازم بود، به من میداد. اما بعد از قطع کردن تلفن، نگاهی به کلمات حکیمانه شیرینی شانس میانداختم و به خودم میگفتم، «با اینکه خیلی دلم می خواهد رها کنم، امروز اینکار را نمیکنم، فردا رها میکنم». خیلی خوب بود که این فردا هیچ وقت نرسید.
این مقدمه و نکات، ترجمه فصل آخر کتاب Rich Dad's Before You Quit Your Job نوشته رابرت کیوساکی و شارون لچر هستند که به دلیل علاقه به نویسنده و نیاز به موضوع خوندم و به نظرم مطالبی هستند که ممکنه برای افراد بیشتری که تو شرایط مشابه هستند مفید باشند.
قبل از رها کردن شغلتان توصیه میکنیم این نکات رو بخونید:
1. نگرش و طرز برخوردتان را چک کنید. نگرش تقریبا همه چیز و اصل ماجراست. ما پیشنهاد نمیکنیم که صرفا برای به دست آوردن پول کارآفرین شوید. راههای راحتتری برای پول درآوردن وجود دارد. اگر عاشق کسب و کار و چالشهای آن نیستید، شاید کارآفرینی مناسب شما نباشد.
2. هر قدر که میتوانید در پنج سطح مثلث B-I** تجربه کسب کنید. ما همواره توصیه میکنیم که کار کنید تا یاد بگیرید، نه اینکه صرفا پول بدست آورید. به جای پیدا کردن موقعیت کاری برای پول، برای کسب تجربه سراغ موقعیتهای کاری و شغلی بروید. به عنوان مثال، اگر میخواهید بدانید که یک سیستم چگونه کار میکند، به صورت پاره وقت در مک دونالد کار کنید. شگفت زده خواهید شد از شروع اتفاقات در لحظه ای که مشتری میگوید: «من یک همبرگر بزرگ و سیب زمینی سرخ کرده میخواهم». در این لحظه، یکی از بهترین سیستمهای کسب و کار طراحی شده دنیا شروع به کار میکند. یک سیستم طراحی شده درخشان که فقط با کسانی که تحصیلات دبیرستانی دارند اداره میشود.
3. همیشه به یاد داشته باشید که فروش مساویست با درآمد. همه کارآفرینها نیاز دارند که به فروش تسلط داشته باشند. اگر در کار فروش خوب نیستید، پیش از آنکه کارتان را رها کنید تا جایی که ممکن است در فروش تجربه بدست بیاورید. دونالد ترامپ میگوید: «بعضی افراد فروشنده به دنیا می آیند. بقیه ما میتوانیم یاد بگیریم که بفروشیم». من فروشنده ذاتی نیستم. من به سختی یادگرفته ام که یک فروشنده باشم. اگر واقعا میخواهید فروشندگی را یاد بگیرید، شاید خوب باشد که به یک تجارت فروش شبکه ای ملحق شوید و یا آنکه در یک تجارت فروش مستقیم کار کنید.
4. خوشبین باشید و همچنین بیرحمانه با خودتان صادق باشید. کتاب «خوب به عالی» جیم کالینز، فصل فوق العاده ای در زمینه نیاز به صداقت بیرحمانه دارد. او در مورد یک از مصاحبه هایش با دریاسالار استاکوِل، یکی از طولانیترین اسرای جنگی در جنگ ویتنام، مینویسد؛ هنگامی که جیم کالینز از دریاسالار در مورد اینکه چه نوع انسانهایی در اسارت میمردند پرسید، دریاسالار بدون لحظه ای درنگ گفت «خوشبین ها». اسیران جنگی ای که نجات پیدا کردند، آنهایی بودند که با حقایق بیرحمانه در مورد شرایطشان وفق پیدا کردند. از سوی دیگر، باید تفاوت صداقت بیرحمانه و بدبینی را دانست. من کسانی را میشناسم که به شما میگویند چرا چیزی کار نخواهد کرد، حتی اگر همین الان در حال کار کردن باشد. من کسانی را میشناسم که تمامی خبرهای منفی ممکن را در ذهن خود نگه میدارند. افراد منفی، یا افراد بدبین، با افرادی که صداقت بیرحمانه دارند یکی نیستند.
5. شما چگونه پول خرج میکنید؟ افراد زیادی در مشکلات مالی تقلا میکنند چرا که آنها نمیدانند چگونه پولشان را خرج کنند. بسیاری از افراد پول خود را خرج میکنند و این پول هیچ بازگشتی ندارد. کارآفرین باید بداند که پول را چگونه خرج کند که پول بیشتری برگردد. این مساله، کم ارزشی، خساست یا صرفه جویی نیست. بلکه دانستن این است که کِی باید خرج کنید، برای چه خرج کنید و چه مقدار. من کارآفرینان بسیاری دیده ام که با پس انداز کردن ورشکست شده اند. به عنوان مثال، هنگامی که کسب و کار دچار رکود میشود، به جای صرف پول برای تبلیغات، کارآفرین هزینه آن را کاهش میدهد به امید اینکه پولی پس انداز کرده باشد. هنگامی که این اتفاق میافتد، کسب و کار بیشتر افت میکند. این مثالی است از عملکرد اشتباه در زمان اشتباه.
6. برای تمرین، کسب و کاری راه بیاندازید. هیچ کس دوچرخه سواری را بدون دوچرخه یاد نمیگیرد و هیچکس بدون شروع، ساختن و اداره کردن یک کسب و کار، تجارت یاد نمیگیرد. وقتی شما با بخشهای مختلف مثلث B-I آشنا شدید، برنامه ریزی را متوقف کرده و اقدام را آغاز کنید. همانطور که من همیشه میگویم، «شغل تمام وقت خود را حفظ کنید و کسب و کار پاره وقتی راه بیاندازید».
7. حاضر به کمک خواستن باشید. پدر پولدار من اغلب میگفت «غرور دلیل نادانی است». اگر شما چیزی را نمیدانید، از کسی که میداند بپرسید. از طرف دیگر، حواستان باشد تبدیل به مزاحم نشده و کمک زیادی نخواهید. مرز بسیار باریکی بین کمک و عصای زیربغل وجود دارد.
8. یک منتور پیدا کنید. پدر پولدار منتور من بود. من منتورهای فراوانی داشته ام. کتابهایی در مورد کارآفرینهای بزرگ نظیر ادیسون، فورد و گیتس بخوانید. کتابها میتوانند بهترین منتورهای شما باشند. از منتورها برای بدست آوردن آنچه در زندگی میخواهید کمک بگیرید. یکی از کارآفرینان مورد علاقه من استیو جابز است، موسس اپل و پیکسار. نه تنها سبک او را دوست دارم، عاشق فرهنگ کسب وکار او نیز هستم. یکی از مهمترین مسایلی که یک کارآفرین میتواند انجام دهد، ساختن کسب وکاری با فرهنگ قوی است.
9. به یک شبکه کارآفرین وصل شوید. کبوتر با کبوتر باز با باز، کند همجنس با همجنس پرواز.در هر شهری که زندگی کرده ام گروه یا انجمنهای کارآفرینی وجود داشته است. در جلسات آنها شرکت کنید و گروهی را پیدا کنید که مناسب شما باشد. اطراف خود را با کارآفرینان هم رشته تان پر کنید. آنها هم برای حمایت کردن آنجا هستند و همینطور برای حمایت گرفتن. با انجمنهای تجاری مرتبط با خود در ارتباط باشید و در جریان جلسات و سمینارهای مرتبط قرار بگیرید.
10. به فرآیند وفادار داشته باشید. یکی از دلایلی که افراد شغلشان را رها نکرده و کارآفرینی نمیکنند این است که کارآفرینی میتواند بسیار پرچالش باشد، مخصوصا هنگامی که اولین بار آغاز میکنید. پیشنهاد میکنم از اصول مثلث B-I استفاده کنید و با پشتکار به تسلط در تمامی هشت دسته مهارت مثلث برسید. زمانبر خواهد بود، ولی اگر موفق باشید، پاداش عالی خواهید گرفت. همانگونه که پدر پولدار میگوید «کارآفرینی یک فرآیند است، نه یک شغل یا حرفه». بنابراین به فرآیند وفادار باشید و به یاد داشته باشید که حتی زمانی که همه چیز بد است، فرآیند به شما لحظه کوتاهی از آینده پیش رو را نشان خواهد داد.
من در طی سالیان از افراد زیادی اصطلاح BHAG)Big Hairy Audacious Goal: هدف جسورانه و کرکی بزرگ) را شنیده ام. اگرچه داشتن هدف بزرگ قابل ستایش است، اما باور دارم به اینکه فرآیند و اندازه ماموریت مهمتر از هدف است.
پدر پولدار برای اولویت بندی این شکل را برای من و پسرش کشید:
ماموریت ← فرآیند ← هدف
او به ما گفت که:
* «ماموریت» کلمه کلیدی و پرکاربرد داخل متن است، ماموریت، پایه و زیربنای مثلث B-I را شکل داده و برداشت توضیح مختصرش میتونه این باشه، چراییِ انجام کار.
** مثلث B-I و مهارتهای مختلف مربوط به این مثلث تو این شکل مختصرا ارایه شده، لطفا برای توضیحات بیشتر به کتابها یا سایت پدر پولدار مراجعه کنید.
پ.ن. علاقه من به کیوساکی با کتاب پدر پولدار، پدر فقیر (یا هر اسم دیگه ای که میشناسینش) شروع شد، حدود 10سال پیش وقتی به توصیه یکی از دوستانم خوندمش خیلی از باورهای من رو به چالش کشید و تاثیر زیادی داشت.