حسین پزشکی
حسین پزشکی
خواندن ۱۴ دقیقه·۳ سال پیش

چه رازهایی در مورد آگاهی هست که باید بدانیم؟


کتاب آگاه - نوشته آناكا هريس
کتاب آگاه - نوشته آناكا هريس

آگاه (2019) نگاهي تعمقي و تحقيقي به رازهاي اساسي زندگي دارد: آگاهي. نويسنده به دو سوال اساسي ميپردازد: ما چگونه آگاهي را تعريف ميكنيم؟ و گستردگي حضور آن در جهان چقدر است؟

چه فايده­ اي براي من دارد؟ شيرجه ­اي عميق به درون سازوكار فكر و جستجو در مورد معناي آگاهي.

هنگامي كه به آگاه بودن فكر ميكنيد، ممكن است مسايلي مانند خود شناسي و يا توانايي تفكر در مورد مسايل پيچيده به نظرتان برسد. به طور كلي، در اين نوشتار، ما گونه­ اي از آگاهي را مد نظر داريم كه به ساير خصايص و وي‍ژگيهاي انساني مرتبط است. اما ممكن است بخش محدودي از موضوع را شامل شود.

در اين بلينكها،‌ ما به حستجوي دو پرسش بزرگ ميرويم: آيا واقعا آگاهي انسان وجود خارجي دارد؟ و آيا آگاه بودن عاملي مهم در رفتار انساني مي­باشد؟ براي رسيدن به پاسخ اين پرسش­ها، استدلال­هايي منطقي را پيگيري ميكنيم و به نتايجي خواهيم رسيد كه ممكن است شما را غافلگير كند؟

همچنين نگاهي خواهيم انداخت به اینکه آگاهي چه مقدار ممكن است در جهان گسترده باشد. عناصر آگاه به غير از گونه انسان ممكن است سطح تفكر پيچيده مشابه انسان را تجربه نكنند،‌ اما آيا اين به آن معناست كه آنها اصلا چيزي را تجربه نمي­كنند؟

در اين بلينكها، ‌موارد زير را نيز خواهيد يافت:

· چه نوع ارتباطي بين درختان اتفاق مي­افتد؛
· تجربه مصرف LSD چه اطلاعاتي در مورد آگاهي مي­دهد؛ و
· چه اتفاقي رخ مي­دهد وقتي مغز انسان به دو بخش تقسيم ميگردد.

براي درك آگاهي، دركمان از تجربه و شهود را بايد مورد پرسش و بررسي قرار دهيم.

هنگامي كه به معناي آگاهي يا تجربه كردن آگاهي فكر ميكنيد،‌ چه چيزي به ذهنتان خطور مي­كند؟ به عنوان موضوعي اساسي در زندگي ما،‌ آگاهي همچنان موضوعي مغفول و رازآلود باقيمانده است، و تمايل ما به داشتن ايده و برداشتهاي متفاوت از معناي آگاهي يكي از دلايل اصلي اين امر است.

براي درك بهتر اينكه آگاهي چيست،‌ ميتوانيم مشخص كنيم كه چه چيزي نيست. توافق بر تعدادي قاعده كلي بروي اينكه ما در مورد چه چيزي بحث ميكنيم،‌ به پيشرفت اين بحث بر روي پي و اساس صحيح كمك ميكند.

فيسلسوف مشهور Thomas Nagel‌ در سال 1974 چنين پيشنهاد كرد:‌ «سازو كاري (organism) آگاه است كه چيزي شبيه به آن ساز و كار وجود داشته باشد». الزاما بدين مفهوم است كه زماني ساز و كار آگاه است كه به نوعي داراي تجربه است.

بنابراين چيزي شبيه به شما بودن در اين لحظه است،‌ چرا كه شما در حال حاضر مشغول تجربه كردن هستيد. اما منظور شبيه به چيزي مثل صندلي كه روي آن نشسته ­ايد نيست، چرا كه صندلي چيزي را تجربه نميكند، ‌درست است؟

با در نظر داشتن اين نکته، مي­توانيم شروع كنيم به نگاه كردن به مواردي كه نزديك و مرتبط با تجربه كردن ميباشند و ببينيم كه آيا آنها واقعا نمودي از آگاهي ما مي­باشند يا آنكه همه آنها را مي­توانيم كنار بگذاريم.

به هر حال، همواره بايد دقت كنيم كه هر موقع مشغول اينكار هستيم، بخش شهودي ما نقش مهمي ايفا مي­كند. از آنجاييكه كسي با اطمينان و دقيق نمي­داند كه آگاهي چيست،‌ و ما غالبا براي تصمميم­گيري در مورد اينكه در هستي چه چيزهايي آگاهي را تجربه مي­كنند، به شهود خود اتكا ميكنيم.

به صورت طعنه آميزي، شهود نيز مساله ­اي رازآلود است كه علم به آن احاطه كاملي ندارد. اساسا شهود احساسي دروني (شكمي) است كه شما مي­دانيد مساله­اي نادرست است ولي با اينحال شما نمي­توانيد توجيه كنيد كه چرا.

شايد شما غريبه ­اي را ديده باشيد كه داخل مترو مي­شود و تهديد كننده به نظر مي­رسد. حس شهودی شما ممكن است به خاطر سرخي چهره فرد يا گشادي چشمانش باشد. اينها علايمي هستند كه خشن به نظر ميرسند،‌ و شما به آنها دقت كرده ­ايد،‌ اما فقط در سطحي غريزي و ناخودآگاهانه.

به هر حال،‌ شهود ما به مي­تواند به خوبي ما را گيج كند،‌ و غالبا اينكار را انجام ميدهد. در ايام قديم، غرايز ما ميگفتند كه زمين مسطح است تا زماني كه يك نفر گفت به با توجه به ستاره ها چنين به نظر نمي­رسد. و امروزه، خيلي از مردم به صورت غريزي از سوار شدن به هواپيما بيشتر از سوار شدن به ماشين ترس دارند،‌ در حاليكه سوار شدن به ماشين احتمال جراحت و سانحه بيشتری دارد.

بنابراين، ‌در بلينكهاي بعدي،‌ به غرايز خود گوش كنيد، اما همچنان سعي كنيد ذهن خود را باز نگه داريد نسبت به احتمالات در زمينه آگاهي.

خصيصه­ هايي كه ما غالبا در در زمينه آگاهي با آن سروكار داريم تنها مختص به رفتار انسان نيست.

تعداد مواردی که در مورد آگاهی میتوانیم با اطمینان بیان کنیم محدودند، اما یکی از آنها این است که ما انسانها آگاه هستیم. البته، نوع آگاهی ما تنها موردی است که به صورت مستقیم تجربه می­کنیم و با آن آشنا هستیم. بنابراین، شهود ما ممکن است ما را به این باور برساند که تنها مواردی با کیفیت و رفتار انسان-گونه می­توانند آگاهی داشه باشند.

به هر حال، اگر نگاه نزدیکی به رفتار خودمان بیاندازیم، متوجه می­شویم که آنها اصلا اختصاصی نیستند.

کافیست به تحقیقات مکاشفه ­آمیز که رفتارهای نادیده جهان زمین را بررسی کرده­ اند­ نگاهی بیاندازید. در تحقیق مربوط به درختان صنوبر و توس داگلاس، محقیقین فعالیت زیرزمینی بسیاری در میان سیستم عظیم قارچ­ها و ریشه ­ها مشاهد کردند که آن را شبکه میکورهیزال (mycorrhizal network) نامیدند.

بوم شناس سوزان سیمارد (Suzanne Simard) شگفت زده از یافتن این دو نمونه از درختان، پی برد که آنها دایما در زمان لازم به یکدیگر کمک میکنند؛ مواد غذایی از درختی به درخت دیگر در زیر زمین انتقال پیدا می­کند. این تنها مورد نیست، صنوبر داگلاس می­تواند درختی که زاده و از نسل اوست را بشناسد، مواد غذایی بفرستد و با آن ارتباط بگیرد تا بتواند از تهدیدهای محیطی جان سالم به در ببرد.

به طور کلی، گیاهان هوشیار و نسبت به محیط حساس هستند. آنها می­توانند به شبکه میکورهیزال سم تزریق کنند برای دفع گیاهان دیگری که تهدید کننده هستند. و برخی گیاهان، مانند پیچک، محیط اطراف روی زمین را جستجو می­کند، تا بهترین ساختار برای حمایت از رشد خود را پیدا کند.

همچنین با اطمینان می­توان گفت گیاهان بسیاری دارای حافظه هستند. به عنوان مثال، ونوس مگس­خوار شکار خود را پیش از حس دو محرک به دام نخواهد انداخت، و این بدان معناست که باید شروع محرک اول را به خاطر بسپارد.

هر چه بیشتر در مورد گیاهان می­فهمیم، بیشتر به نظر می­رسد که آنها آنقدر هم که فکر می­کردیم متفاوت از ما نیستند. در نهایت، ژنهایی که باعث می­شود گیاهان نسبت به تاریکی و روشنایی عکس العمل نشان دهند، حاوی همان DNA-هایی می­باشند که انسانها دارند.

این مساله دو احتمال را بیان می­کند. نخست که گیاهان به نوعی دارای تجربه می­باشند و بنابراین دارای نوعی از آگاهی. دوم آنکه این پدیده­ای نظیر داشتن حافظه، حس نور، پاسخ به خطر و کمک به دیگران به آگاهی هیچ ارتباطی ندارد.

در بلینک بعدی، به سایر ویژگیهای مشابه انسان نگاهی خواهیم انداخت، و خواهیم دید که آنها هر یک چگونه تقریبا مجزا از آگاهی میباشند.

آگاهی از تصمیم­هایی که میگیریم و تفکراتی که داریم متفاوت است.

تصویر برگرفته از SingularityHub
تصویر برگرفته از SingularityHub

بخش عمده رفتار ما در جهان ناشی از اثر خودکار علت و معلول است. اتفاقی می­افتد و ما غریزی عکس ­العمل نشان می­دهیم. و چنین به نظر می­رسد که این عکس ­العملهای غریزی ربط چندانی به آگاهی ما ندارند.

بنابراین، در این بخش، با توجه به این واقعیت که حس­های بشری به مغز در زمانهای متفاوتی میرسند، و ما چنین فرض میکنیم که تجربه آگاه پس از نگاه، صدا، بو و یا لمسی اتفاق می­افتد که از روند متصل و مداوم (binding process) مغز عبور کرده باشد.

بنابراین، در حقیقت، شما میتوانید بگویید که آگاهی آخرین دانسته از چیزی است که در حال رخدادن است.

بسیاری از مطالعات برای نگاهی عمیقتر به زمان بندی ادراک و واکنش ما انجام شده است، و در نتیجه پرسش­های جالبی را برانگیخته است در مورد اینکه چه میزان از فکر آگاه ما در عمل ما اثر میگذارد و در مقابل آن چه میزان از عمل ما ناشی از ناشی از برنامه ریزی شهودی مغز ما می­باشد.

در زمینه های بسیاری، سیستمی که شما تصمیم میگیرید در لحظه حال چه کنید، مشابه سیستمی است که ماشین های بدون راننده (خودران) را کنترل می­کند: اطلاعات را از محیط اطراف دریافت می­کند، آنرا پردازش کرده و نسبت به آن واکنش نشان می­دهد. کاری که آگاهی شما انجام می­دهد اینست که تصمیمات شما و تناسب آن با تجربه در حال گذر که زندگی شماست را شاهد است.

به بیان دیگر، مغز شما بر روی صندلی راننده نشسته است، و آگاهی شما همراه او در سفر است.

تفکر پیچیده؛ جنبه دیگری از ذات انسانی است که غالبا همراه با آگاهی می­باشد. اما در اینجا نیز، با نگاه عمیقتر، می­توان دریافت که این دو نیز متمایز از یکدیگر میباشند.

اجازه بدهید فرض کنیم شما در مورد دوستی از دوران دبستانتان که سالها او را ندیده ­اید لحظه­ ای فکر میکنید. آیا شما آگاهانه در این مورد فکر کردید، یا آنکه به نظر میرسد یک آن به ذهنتان رسید؟

به بیان کلی، ما کنترل محدودی بر روی افکاری که می­آیند و می­روند داریم. مانند همه چیزهای دیگر، آنها واکنش ما به به آنچه میگذرد و نتیجه برنامه­ریزی ذهنی ما هستند. مورد آخر، نتیجه و متاثر از ژنتیک، غرایز و آنچه ما از تجربیات گذشته آموخته ­ایم می­باشد.

البته، ما میتوانیم آگاهانه تلاش کنیم که جلوتر از زمان اعمالمان را برنامه ریزی کنیم و انتخاب کنیم که در آینده چه کاری انجام دهیم. اما هنگامی که به ما انتخابهای لحظه به لحظه­ ای که انجام میدهیم دقت کنیم، می­توانیم ببینیم که این رفتارها بیش از آنکه از آگاهی تاثیر بپذیرند نتیجه عملکردهای خودکار و موروثی مغز هستند.

آگاهی نیز می ­تواند مجزا از حسمان از خویشتن باشد.

مغز قادر به ایجاد مقداری تخیل برای خودش می­باشد. همانگونه که قبلا ذکر شد، این تخیل وجود دارد که ما در هر حرکت و عملی که انجام می­دهیم، تصمیم­های آگاهانه می­گیریم .

اما تخیلی وجود دارد که ما تمامی اطلاعات را از تمامی حواس خود دقیقا در زمان یکسان دریافت می­کنیم. اینگونه به نظر میرسد که همه چیز یکنواخت است، اما در واقعیت، به طور مثال حس لامسه ما دیرتر از حس شنوایی به مغز می­رسد.

برخی افراد حتی این عدم همزمانی (synchronicity) را تجربه می­کنند، به طور مثال، افرادی که از بیماری به نام disjunctive agnosia رنج می­برند تجربه­ هایی دارند از عدم هماهنگی صدایی که می­شنوند و تصویری که مشاهده می­کنند.

همچنین موردی وجود دارد که هر کدام از ما تجربه کرده ­ایم: حس ما نسبت به خویش. این مورد نیز وابسته به آگاهی است؛ درک اینکه تمام چیزهایی که در اطراف ما اتفاق می­افتد، حول موضوع مرکزی است که خویش ما می­ باشد. درک آن بر این نکته تاثیر می­گذارد که ما خویش را بخشی جدا از آنچه درک میکند در نظر می­گیریم، به جای آنکه بخشی از آن لحاظ کنیم.

به یقین در برخی حالات، ارتباط مشهود میان خود و آگاهی از بین میرود. به عنوان نمونه، هنگامی که کسی مواد روان­گردان نظیر LSD مصرف میکند، غالبا تجربه آگاهی شدیدتری از اطراف خود را تجربه میکند. در نتیجه، حس آنها از خود تحلیل میرود و احساس آرامش و ارتباط بیشتری با دنیای اطراف می­کنند، به جای آنکه جدا از آن باشند.

چنین حسی از ارتباط بیشتر با جان و درگیری کمتر با خویش را میتوان با استفاده از مدیتیشن نیز بدست آورد. حرفه­ای­ کسانی که آگاهی تشدید یافته­ ای را تجربه می­کنند که ارتباط متصل و مداوم پردازش مغزی را کوتاه میکند. این امر منجر به احساس اتصال کمتر به خویش و بیشتر با جهان میشود.

این پدیده آشکار می­کند که خویش یک ساختار ذهنی است که به طور مستقیم به درک ما از دنیای اطرافمان مرتبط است. لحظه ­ای که این درک تغییر می­کند، حس ما از خویش نیز تغییر می­کند. هنگامی که آگاهی حضور دارد حتی ممکن است حس از خویش از بین برود. بنابراین آگاهی ما و حس ما از خود باید متمایز از یکدیگر باشند، از این رو ما می­توانیم یکی را بدون دیگری داشته باشیم.

به نوعی، ایده ما از خویش، چندان متفاوت از ایده زمین مسطح نیست: به نظر واقعی میرسد تا زمانی که به عقب برگردید و اجازه بدهید به مسایل به دید دیگری نگاه کنید.

ایده آگاه بودن تمامی مواد ممکن است احقمانه به نظر برسد اما به لحاظ علمی صحیح است.

بنابراین اکنون زمان مناسبی برای پرسش زیر است: اگر هیچ ویژگی یا رفتار انسانی به آگاهی گره نخورده است، آیا این امکان وجود دارد که آگاهی صرفا محدود به انسانها نباشد؟ و هنگامی که ذهنمان را نسبت به این احتمال باز میکنیم، می­توانیم آنرا به کران دورتری برده و پرسش تحریک آمیزتری بپرسیم: چطور می­شود اگر تمامی مواد دارای نوعی از آگاهی باشند؟

ابتدا ممکن است این نظریه که تمامی مواد آگاه هستند فانتزی به نظر برسد، اما این نظریه، که با عنوان روحی نگری (panpsychism) شناخته می­شود، به لحاظ علمی غیرقابل قبول نیست. در حقیقت، در توافق با تمامی چیزهایی است که ما از بیولوژی و فیزیک میدانیم.

هر چه ریزتر قادر به بررسی مواد تشکیل دهنده نوع انسان می­شویم، این نکته آشکارتر می­گردد که ما دقیقا از اجزا یکسان با تمامی چیزها -از گیاهان روی زمین گرفته تا دورترین ستاره­ها- ساخته شده ایم.

با توجه به موضوع، مشخصا اینگونه نیست که مواد ناگهان در لحظاتی آگاهی بدست می­ آورند و در سایر لحظات فاقد آن هستند. به بیان علمی، اگر این اتفاق می­افتد، به عنوان اضطرار بنیادی (radical emergence) در نظر گرفته می­شود، و اضطرار بنیادی از نظر علمی نامطلوب است چرا که سوالات بیشتری را برمی­ انگیزد.

علم پاسخهای ساده و شفاف را دوست دارد و از بسیاری جهات روحی­نگری آنها را عرضه میکند. در واقع، دانشمندان و فیلسوفانی از اوایل دهه 1930 هستند که حامی روحی­نگری می­باشند، شامل بیولوژی شناسانی نظیر J.B.S. Haldane و Bernard Rensch.

به عنوان یک فیلسوف چنین بیان میکند که با توجه به قوانین فیزیک، تمامی پدیده ­های فیزیکی نوعی از انرژی هستند. روحی نگری نیز در مقابل، فرضیه معتبری است که تجربه را نوعی از انرژی ذهنی فرض می­کند. در هیچ زمینه ­ای با فیزیک در تناقض نیست، در حقیقت تلاش برای کشیدن خط برای بیان اینکه برخی چیزها آگاهی دارند و برخی چیزها ندارند، مرز ایجاد و برانگیختن سوالات علمی است.

به طور عمده کسانی که با روحی نگری مخالف هستند، تمایل دارند به اینکه فرض کنند این نظریه پیشنهاد می­کند که یک سنگ دارای آگاهی برابر با انسان می­باشد. اما این اصلا آن چیزی نیست که روحی نگری پیشنهاد می­کند. در مقابل، نسبت به این مساله که احتمال دارد فرم­های نامحدودی از هوشیاری وجود داشته باشد کاملا باز برخورد می­کند، انواعی که درک برخی از آنها برای انسان غیرممکن است.

اما اگر بتوانید تصور کنید اگر تنها توانایی تجربه تفاوت بین روشنی و تاریکی، یا گرما و سرما را داشته باشید، بدون فکر کردن در مورد تفاوت­ آنها و تنها تشخیص آنها به سادگی، آنگاه ممکن است شروع به فهمیدن کنید که چه درک محدودی ممکن است وجود داشته باشید.

اگر ما در مورد برخی از ایده ­های محدودمان آگاهی را بازنگری کنیم، روحی­نگری می­تواند پاسخ­های ارزشمندی به پرسش­های پیچیده بدهد.

مفهوم روحی­نگری از پذیرش عمومی دور است. در نهایت، این نظریه منادی تغییر بزرگی از فرضیات و شهود ما از جهان اطراف ما است. اما همانگونه که می­دانیم، برخی از شهود ودرک ما نادرست است.

حتی در میان دانشمندانی که تمایل به پذیرش آگاه بودن مواد دارند، برخی از آنها این فرضیه که کلیه یا کبد نیز دارای آگاهی مختص به خود در درون بدن انسان آگاه را دارند را رد می­کنند.

و همچنان شواهد علمی از وجود انواع آگاهی در بدن نوع انسان حکایت می­کنند. این شواهد از مطالعات دونیم کره مغز (split-brain) بدست می­آید.

از دهه 1960، محققین بر روی بیمارانی که جراحی corpus callosotomy را به عنوان روشی برای درمان حمله صرع تجربه کرده­اند، مطالعه کرده­ اند. این روش به صورت موثری دو نیم­کره مغز را با بریدن corpus callosum از یکدیگر جدا می­کند، این بخش مسئولیت تمام ارتباط میان دو بخش را دارد.

به صورت چشمگیری، بیماران نسبتا آسیبی ناشی از عمل جراحی تحمل نمی­کردند، اما تغییرات جالبی در آنها ایجاد می­گردید.

در واقع، بیماران دو تجربه متفاوت داشتند، که اطلاعات توسط یک بخش از نیمکره دریافت میشد بدون آنکه به نیمکره دیگر انتقال پیدا کند. این موضوع کمی پیچیده است، از آنجاییکه نیمکره راست مغز تنه سمت چپ بدن را کنترل می­کند، در حالیکه نیمکره سمت چپ تنه سمت راست را کنترل میکند. و یک حقیقت دیگر که باید دانست: نیمکره سمت چپ سخنان فرد را نیز کنترل میکند.

با دانستن این، اجازه بدهید فرض کنیم بیمار کلیدی در دست چپ خود دارد، اما نمی­تواند آنرا ببیند. اگر از او پرسیده شود، «چه چیزی در دست داری؟»، او پاسخ میدهد که چیزی در دست ندارد. چرا اینگونه است؟ برای اینکه نیمکره راست مغز او کلید را در دست او حس میکند، اما نیمکره چپ مغز او و بخشی از مغز که صحبت کردن را شکل میدهد از آن بی­خبر است.

بنابراین، تجربه دو نوع آگاهی مختلف در یک بدن یکسان تجربه می­شود. و در حقیقت، این ممکن است توضیح دهنده آن باشد که فکر و عملکرد مغز ما چقدر پیچیده بوجود می­آیند.

مطالعات دو نیم­کره نشان دهنده آن است که آگاهی چک ش­پذیر است -می­تواند به آسانی با تغییراتی که دریافت می­کند هماهنگ شود. با اینحال درهایی به روی این احتمال باز می­شود که آگاهی انسان، با تمام پیچیدگیهایش، نتیجه ترکیب موادی است که جداگانه دارای آگاهی می­باشند، هر چند با پیچیدگی کمتر.

متاسفانه ما همچنان از درک کامل پاسخ­ پرسش­های مهم اینچنینی دور هستیم. اما مهم ادامه دادن تفکر خلاقانه در مورد آگاهی می­باشد.

و به تازگی بوزون هیگز به یافتن یکی از معماهای طولانی مدت فیزیک ذرات کمک کرده است، و احتمالی وجود دارد که ذره­ای بنیادی پیدا کنیم که قفل راز آگاهی مواد را باز کند.

خلاصه نهایی

آگاهی مساله­ ای رازآلود است، اما آگاه بودن اساسا بدین معنی است که شما تجربه میکنید. این را ما با اطمینان میدانیم که انسان دارای آگاهی است، اما فقط این است. با بررسی بیشتر، به هر حال، نتیجه میگیریم که آگاهی به افکار یا رفتار نوع انسان گره نخورده است. زمانیکه جنبه­های انسانی آگاهی را کنار می­گذاریم، می­توانیم به تخیل در مورد اینکه آیا چیزهای دیگری در دنیا نیز دارای آگاهی می­باشند. نظریه روحی­نگری، حتی فراتر از این رفته و ادعا می­کند که آگاهی جزئی ذاتی از تمامی مواد است.

توضیح: ترجمه آزاد از سایت بلینکیست که خلاصه کتابهای مختلف را در قالب چند بلینک (به معنی چشم زدن) ارایه میده و به عنوان تمرین ترجمه شده است.

آگاهیخویشمغزself
مهندس عمران، دانش جو، علاقمند به رشد و توسعه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید