آگاه (2019) نگاهي تعمقي و تحقيقي به رازهاي اساسي زندگي دارد: آگاهي. نويسنده به دو سوال اساسي ميپردازد: ما چگونه آگاهي را تعريف ميكنيم؟ و گستردگي حضور آن در جهان چقدر است؟
چه فايده اي براي من دارد؟ شيرجه اي عميق به درون سازوكار فكر و جستجو در مورد معناي آگاهي.
هنگامي كه به آگاه بودن فكر ميكنيد، ممكن است مسايلي مانند خود شناسي و يا توانايي تفكر در مورد مسايل پيچيده به نظرتان برسد. به طور كلي، در اين نوشتار، ما گونه اي از آگاهي را مد نظر داريم كه به ساير خصايص و ويژگيهاي انساني مرتبط است. اما ممكن است بخش محدودي از موضوع را شامل شود.
در اين بلينكها، ما به حستجوي دو پرسش بزرگ ميرويم: آيا واقعا آگاهي انسان وجود خارجي دارد؟ و آيا آگاه بودن عاملي مهم در رفتار انساني ميباشد؟ براي رسيدن به پاسخ اين پرسشها، استدلالهايي منطقي را پيگيري ميكنيم و به نتايجي خواهيم رسيد كه ممكن است شما را غافلگير كند؟
همچنين نگاهي خواهيم انداخت به اینکه آگاهي چه مقدار ممكن است در جهان گسترده باشد. عناصر آگاه به غير از گونه انسان ممكن است سطح تفكر پيچيده مشابه انسان را تجربه نكنند، اما آيا اين به آن معناست كه آنها اصلا چيزي را تجربه نميكنند؟
در اين بلينكها، موارد زير را نيز خواهيد يافت:
· چه نوع ارتباطي بين درختان اتفاق ميافتد؛
· تجربه مصرف LSD چه اطلاعاتي در مورد آگاهي ميدهد؛ و
· چه اتفاقي رخ ميدهد وقتي مغز انسان به دو بخش تقسيم ميگردد.
هنگامي كه به معناي آگاهي يا تجربه كردن آگاهي فكر ميكنيد، چه چيزي به ذهنتان خطور ميكند؟ به عنوان موضوعي اساسي در زندگي ما، آگاهي همچنان موضوعي مغفول و رازآلود باقيمانده است، و تمايل ما به داشتن ايده و برداشتهاي متفاوت از معناي آگاهي يكي از دلايل اصلي اين امر است.
براي درك بهتر اينكه آگاهي چيست، ميتوانيم مشخص كنيم كه چه چيزي نيست. توافق بر تعدادي قاعده كلي بروي اينكه ما در مورد چه چيزي بحث ميكنيم، به پيشرفت اين بحث بر روي پي و اساس صحيح كمك ميكند.
فيسلسوف مشهور Thomas Nagel در سال 1974 چنين پيشنهاد كرد: «سازو كاري (organism) آگاه است كه چيزي شبيه به آن ساز و كار وجود داشته باشد». الزاما بدين مفهوم است كه زماني ساز و كار آگاه است كه به نوعي داراي تجربه است.
بنابراين چيزي شبيه به شما بودن در اين لحظه است، چرا كه شما در حال حاضر مشغول تجربه كردن هستيد. اما منظور شبيه به چيزي مثل صندلي كه روي آن نشسته ايد نيست، چرا كه صندلي چيزي را تجربه نميكند، درست است؟
با در نظر داشتن اين نکته، ميتوانيم شروع كنيم به نگاه كردن به مواردي كه نزديك و مرتبط با تجربه كردن ميباشند و ببينيم كه آيا آنها واقعا نمودي از آگاهي ما ميباشند يا آنكه همه آنها را ميتوانيم كنار بگذاريم.
به هر حال، همواره بايد دقت كنيم كه هر موقع مشغول اينكار هستيم، بخش شهودي ما نقش مهمي ايفا ميكند. از آنجاييكه كسي با اطمينان و دقيق نميداند كه آگاهي چيست، و ما غالبا براي تصمميمگيري در مورد اينكه در هستي چه چيزهايي آگاهي را تجربه ميكنند، به شهود خود اتكا ميكنيم.
به صورت طعنه آميزي، شهود نيز مساله اي رازآلود است كه علم به آن احاطه كاملي ندارد. اساسا شهود احساسي دروني (شكمي) است كه شما ميدانيد مسالهاي نادرست است ولي با اينحال شما نميتوانيد توجيه كنيد كه چرا.
شايد شما غريبه اي را ديده باشيد كه داخل مترو ميشود و تهديد كننده به نظر ميرسد. حس شهودی شما ممكن است به خاطر سرخي چهره فرد يا گشادي چشمانش باشد. اينها علايمي هستند كه خشن به نظر ميرسند، و شما به آنها دقت كرده ايد، اما فقط در سطحي غريزي و ناخودآگاهانه.
به هر حال، شهود ما به ميتواند به خوبي ما را گيج كند، و غالبا اينكار را انجام ميدهد. در ايام قديم، غرايز ما ميگفتند كه زمين مسطح است تا زماني كه يك نفر گفت به با توجه به ستاره ها چنين به نظر نميرسد. و امروزه، خيلي از مردم به صورت غريزي از سوار شدن به هواپيما بيشتر از سوار شدن به ماشين ترس دارند، در حاليكه سوار شدن به ماشين احتمال جراحت و سانحه بيشتری دارد.
بنابراين، در بلينكهاي بعدي، به غرايز خود گوش كنيد، اما همچنان سعي كنيد ذهن خود را باز نگه داريد نسبت به احتمالات در زمينه آگاهي.
تعداد مواردی که در مورد آگاهی میتوانیم با اطمینان بیان کنیم محدودند، اما یکی از آنها این است که ما انسانها آگاه هستیم. البته، نوع آگاهی ما تنها موردی است که به صورت مستقیم تجربه میکنیم و با آن آشنا هستیم. بنابراین، شهود ما ممکن است ما را به این باور برساند که تنها مواردی با کیفیت و رفتار انسان-گونه میتوانند آگاهی داشه باشند.
به هر حال، اگر نگاه نزدیکی به رفتار خودمان بیاندازیم، متوجه میشویم که آنها اصلا اختصاصی نیستند.
کافیست به تحقیقات مکاشفه آمیز که رفتارهای نادیده جهان زمین را بررسی کرده اند نگاهی بیاندازید. در تحقیق مربوط به درختان صنوبر و توس داگلاس، محقیقین فعالیت زیرزمینی بسیاری در میان سیستم عظیم قارچها و ریشه ها مشاهد کردند که آن را شبکه میکورهیزال (mycorrhizal network) نامیدند.
بوم شناس سوزان سیمارد (Suzanne Simard) شگفت زده از یافتن این دو نمونه از درختان، پی برد که آنها دایما در زمان لازم به یکدیگر کمک میکنند؛ مواد غذایی از درختی به درخت دیگر در زیر زمین انتقال پیدا میکند. این تنها مورد نیست، صنوبر داگلاس میتواند درختی که زاده و از نسل اوست را بشناسد، مواد غذایی بفرستد و با آن ارتباط بگیرد تا بتواند از تهدیدهای محیطی جان سالم به در ببرد.
به طور کلی، گیاهان هوشیار و نسبت به محیط حساس هستند. آنها میتوانند به شبکه میکورهیزال سم تزریق کنند برای دفع گیاهان دیگری که تهدید کننده هستند. و برخی گیاهان، مانند پیچک، محیط اطراف روی زمین را جستجو میکند، تا بهترین ساختار برای حمایت از رشد خود را پیدا کند.
همچنین با اطمینان میتوان گفت گیاهان بسیاری دارای حافظه هستند. به عنوان مثال، ونوس مگسخوار شکار خود را پیش از حس دو محرک به دام نخواهد انداخت، و این بدان معناست که باید شروع محرک اول را به خاطر بسپارد.
هر چه بیشتر در مورد گیاهان میفهمیم، بیشتر به نظر میرسد که آنها آنقدر هم که فکر میکردیم متفاوت از ما نیستند. در نهایت، ژنهایی که باعث میشود گیاهان نسبت به تاریکی و روشنایی عکس العمل نشان دهند، حاوی همان DNA-هایی میباشند که انسانها دارند.
این مساله دو احتمال را بیان میکند. نخست که گیاهان به نوعی دارای تجربه میباشند و بنابراین دارای نوعی از آگاهی. دوم آنکه این پدیدهای نظیر داشتن حافظه، حس نور، پاسخ به خطر و کمک به دیگران به آگاهی هیچ ارتباطی ندارد.
در بلینک بعدی، به سایر ویژگیهای مشابه انسان نگاهی خواهیم انداخت، و خواهیم دید که آنها هر یک چگونه تقریبا مجزا از آگاهی میباشند.
بخش عمده رفتار ما در جهان ناشی از اثر خودکار علت و معلول است. اتفاقی میافتد و ما غریزی عکس العمل نشان میدهیم. و چنین به نظر میرسد که این عکس العملهای غریزی ربط چندانی به آگاهی ما ندارند.
بنابراین، در این بخش، با توجه به این واقعیت که حسهای بشری به مغز در زمانهای متفاوتی میرسند، و ما چنین فرض میکنیم که تجربه آگاه پس از نگاه، صدا، بو و یا لمسی اتفاق میافتد که از روند متصل و مداوم (binding process) مغز عبور کرده باشد.
بنابراین، در حقیقت، شما میتوانید بگویید که آگاهی آخرین دانسته از چیزی است که در حال رخدادن است.
بسیاری از مطالعات برای نگاهی عمیقتر به زمان بندی ادراک و واکنش ما انجام شده است، و در نتیجه پرسشهای جالبی را برانگیخته است در مورد اینکه چه میزان از فکر آگاه ما در عمل ما اثر میگذارد و در مقابل آن چه میزان از عمل ما ناشی از ناشی از برنامه ریزی شهودی مغز ما میباشد.
در زمینه های بسیاری، سیستمی که شما تصمیم میگیرید در لحظه حال چه کنید، مشابه سیستمی است که ماشین های بدون راننده (خودران) را کنترل میکند: اطلاعات را از محیط اطراف دریافت میکند، آنرا پردازش کرده و نسبت به آن واکنش نشان میدهد. کاری که آگاهی شما انجام میدهد اینست که تصمیمات شما و تناسب آن با تجربه در حال گذر که زندگی شماست را شاهد است.
به بیان دیگر، مغز شما بر روی صندلی راننده نشسته است، و آگاهی شما همراه او در سفر است.
تفکر پیچیده؛ جنبه دیگری از ذات انسانی است که غالبا همراه با آگاهی میباشد. اما در اینجا نیز، با نگاه عمیقتر، میتوان دریافت که این دو نیز متمایز از یکدیگر میباشند.
اجازه بدهید فرض کنیم شما در مورد دوستی از دوران دبستانتان که سالها او را ندیده اید لحظه ای فکر میکنید. آیا شما آگاهانه در این مورد فکر کردید، یا آنکه به نظر میرسد یک آن به ذهنتان رسید؟
به بیان کلی، ما کنترل محدودی بر روی افکاری که میآیند و میروند داریم. مانند همه چیزهای دیگر، آنها واکنش ما به به آنچه میگذرد و نتیجه برنامهریزی ذهنی ما هستند. مورد آخر، نتیجه و متاثر از ژنتیک، غرایز و آنچه ما از تجربیات گذشته آموخته ایم میباشد.
البته، ما میتوانیم آگاهانه تلاش کنیم که جلوتر از زمان اعمالمان را برنامه ریزی کنیم و انتخاب کنیم که در آینده چه کاری انجام دهیم. اما هنگامی که به ما انتخابهای لحظه به لحظه ای که انجام میدهیم دقت کنیم، میتوانیم ببینیم که این رفتارها بیش از آنکه از آگاهی تاثیر بپذیرند نتیجه عملکردهای خودکار و موروثی مغز هستند.
مغز قادر به ایجاد مقداری تخیل برای خودش میباشد. همانگونه که قبلا ذکر شد، این تخیل وجود دارد که ما در هر حرکت و عملی که انجام میدهیم، تصمیمهای آگاهانه میگیریم .
اما تخیلی وجود دارد که ما تمامی اطلاعات را از تمامی حواس خود دقیقا در زمان یکسان دریافت میکنیم. اینگونه به نظر میرسد که همه چیز یکنواخت است، اما در واقعیت، به طور مثال حس لامسه ما دیرتر از حس شنوایی به مغز میرسد.
برخی افراد حتی این عدم همزمانی (synchronicity) را تجربه میکنند، به طور مثال، افرادی که از بیماری به نام disjunctive agnosia رنج میبرند تجربه هایی دارند از عدم هماهنگی صدایی که میشنوند و تصویری که مشاهده میکنند.
همچنین موردی وجود دارد که هر کدام از ما تجربه کرده ایم: حس ما نسبت به خویش. این مورد نیز وابسته به آگاهی است؛ درک اینکه تمام چیزهایی که در اطراف ما اتفاق میافتد، حول موضوع مرکزی است که خویش ما می باشد. درک آن بر این نکته تاثیر میگذارد که ما خویش را بخشی جدا از آنچه درک میکند در نظر میگیریم، به جای آنکه بخشی از آن لحاظ کنیم.
به یقین در برخی حالات، ارتباط مشهود میان خود و آگاهی از بین میرود. به عنوان نمونه، هنگامی که کسی مواد روانگردان نظیر LSD مصرف میکند، غالبا تجربه آگاهی شدیدتری از اطراف خود را تجربه میکند. در نتیجه، حس آنها از خود تحلیل میرود و احساس آرامش و ارتباط بیشتری با دنیای اطراف میکنند، به جای آنکه جدا از آن باشند.
چنین حسی از ارتباط بیشتر با جان و درگیری کمتر با خویش را میتوان با استفاده از مدیتیشن نیز بدست آورد. حرفهای کسانی که آگاهی تشدید یافته ای را تجربه میکنند که ارتباط متصل و مداوم پردازش مغزی را کوتاه میکند. این امر منجر به احساس اتصال کمتر به خویش و بیشتر با جهان میشود.
این پدیده آشکار میکند که خویش یک ساختار ذهنی است که به طور مستقیم به درک ما از دنیای اطرافمان مرتبط است. لحظه ای که این درک تغییر میکند، حس ما از خویش نیز تغییر میکند. هنگامی که آگاهی حضور دارد حتی ممکن است حس از خویش از بین برود. بنابراین آگاهی ما و حس ما از خود باید متمایز از یکدیگر باشند، از این رو ما میتوانیم یکی را بدون دیگری داشته باشیم.
به نوعی، ایده ما از خویش، چندان متفاوت از ایده زمین مسطح نیست: به نظر واقعی میرسد تا زمانی که به عقب برگردید و اجازه بدهید به مسایل به دید دیگری نگاه کنید.
بنابراین اکنون زمان مناسبی برای پرسش زیر است: اگر هیچ ویژگی یا رفتار انسانی به آگاهی گره نخورده است، آیا این امکان وجود دارد که آگاهی صرفا محدود به انسانها نباشد؟ و هنگامی که ذهنمان را نسبت به این احتمال باز میکنیم، میتوانیم آنرا به کران دورتری برده و پرسش تحریک آمیزتری بپرسیم: چطور میشود اگر تمامی مواد دارای نوعی از آگاهی باشند؟
ابتدا ممکن است این نظریه که تمامی مواد آگاه هستند فانتزی به نظر برسد، اما این نظریه، که با عنوان روحی نگری (panpsychism) شناخته میشود، به لحاظ علمی غیرقابل قبول نیست. در حقیقت، در توافق با تمامی چیزهایی است که ما از بیولوژی و فیزیک میدانیم.
هر چه ریزتر قادر به بررسی مواد تشکیل دهنده نوع انسان میشویم، این نکته آشکارتر میگردد که ما دقیقا از اجزا یکسان با تمامی چیزها -از گیاهان روی زمین گرفته تا دورترین ستارهها- ساخته شده ایم.
با توجه به موضوع، مشخصا اینگونه نیست که مواد ناگهان در لحظاتی آگاهی بدست می آورند و در سایر لحظات فاقد آن هستند. به بیان علمی، اگر این اتفاق میافتد، به عنوان اضطرار بنیادی (radical emergence) در نظر گرفته میشود، و اضطرار بنیادی از نظر علمی نامطلوب است چرا که سوالات بیشتری را برمی انگیزد.
علم پاسخهای ساده و شفاف را دوست دارد و از بسیاری جهات روحینگری آنها را عرضه میکند. در واقع، دانشمندان و فیلسوفانی از اوایل دهه 1930 هستند که حامی روحینگری میباشند، شامل بیولوژی شناسانی نظیر J.B.S. Haldane و Bernard Rensch.
به عنوان یک فیلسوف چنین بیان میکند که با توجه به قوانین فیزیک، تمامی پدیده های فیزیکی نوعی از انرژی هستند. روحی نگری نیز در مقابل، فرضیه معتبری است که تجربه را نوعی از انرژی ذهنی فرض میکند. در هیچ زمینه ای با فیزیک در تناقض نیست، در حقیقت تلاش برای کشیدن خط برای بیان اینکه برخی چیزها آگاهی دارند و برخی چیزها ندارند، مرز ایجاد و برانگیختن سوالات علمی است.
به طور عمده کسانی که با روحی نگری مخالف هستند، تمایل دارند به اینکه فرض کنند این نظریه پیشنهاد میکند که یک سنگ دارای آگاهی برابر با انسان میباشد. اما این اصلا آن چیزی نیست که روحی نگری پیشنهاد میکند. در مقابل، نسبت به این مساله که احتمال دارد فرمهای نامحدودی از هوشیاری وجود داشته باشد کاملا باز برخورد میکند، انواعی که درک برخی از آنها برای انسان غیرممکن است.
اما اگر بتوانید تصور کنید اگر تنها توانایی تجربه تفاوت بین روشنی و تاریکی، یا گرما و سرما را داشته باشید، بدون فکر کردن در مورد تفاوت آنها و تنها تشخیص آنها به سادگی، آنگاه ممکن است شروع به فهمیدن کنید که چه درک محدودی ممکن است وجود داشته باشید.
مفهوم روحینگری از پذیرش عمومی دور است. در نهایت، این نظریه منادی تغییر بزرگی از فرضیات و شهود ما از جهان اطراف ما است. اما همانگونه که میدانیم، برخی از شهود ودرک ما نادرست است.
حتی در میان دانشمندانی که تمایل به پذیرش آگاه بودن مواد دارند، برخی از آنها این فرضیه که کلیه یا کبد نیز دارای آگاهی مختص به خود در درون بدن انسان آگاه را دارند را رد میکنند.
و همچنان شواهد علمی از وجود انواع آگاهی در بدن نوع انسان حکایت میکنند. این شواهد از مطالعات دونیم کره مغز (split-brain) بدست میآید.
از دهه 1960، محققین بر روی بیمارانی که جراحی corpus callosotomy را به عنوان روشی برای درمان حمله صرع تجربه کردهاند، مطالعه کرده اند. این روش به صورت موثری دو نیمکره مغز را با بریدن corpus callosum از یکدیگر جدا میکند، این بخش مسئولیت تمام ارتباط میان دو بخش را دارد.
به صورت چشمگیری، بیماران نسبتا آسیبی ناشی از عمل جراحی تحمل نمیکردند، اما تغییرات جالبی در آنها ایجاد میگردید.
در واقع، بیماران دو تجربه متفاوت داشتند، که اطلاعات توسط یک بخش از نیمکره دریافت میشد بدون آنکه به نیمکره دیگر انتقال پیدا کند. این موضوع کمی پیچیده است، از آنجاییکه نیمکره راست مغز تنه سمت چپ بدن را کنترل میکند، در حالیکه نیمکره سمت چپ تنه سمت راست را کنترل میکند. و یک حقیقت دیگر که باید دانست: نیمکره سمت چپ سخنان فرد را نیز کنترل میکند.
با دانستن این، اجازه بدهید فرض کنیم بیمار کلیدی در دست چپ خود دارد، اما نمیتواند آنرا ببیند. اگر از او پرسیده شود، «چه چیزی در دست داری؟»، او پاسخ میدهد که چیزی در دست ندارد. چرا اینگونه است؟ برای اینکه نیمکره راست مغز او کلید را در دست او حس میکند، اما نیمکره چپ مغز او و بخشی از مغز که صحبت کردن را شکل میدهد از آن بیخبر است.
بنابراین، تجربه دو نوع آگاهی مختلف در یک بدن یکسان تجربه میشود. و در حقیقت، این ممکن است توضیح دهنده آن باشد که فکر و عملکرد مغز ما چقدر پیچیده بوجود میآیند.
مطالعات دو نیمکره نشان دهنده آن است که آگاهی چک شپذیر است -میتواند به آسانی با تغییراتی که دریافت میکند هماهنگ شود. با اینحال درهایی به روی این احتمال باز میشود که آگاهی انسان، با تمام پیچیدگیهایش، نتیجه ترکیب موادی است که جداگانه دارای آگاهی میباشند، هر چند با پیچیدگی کمتر.
متاسفانه ما همچنان از درک کامل پاسخ پرسشهای مهم اینچنینی دور هستیم. اما مهم ادامه دادن تفکر خلاقانه در مورد آگاهی میباشد.
و به تازگی بوزون هیگز به یافتن یکی از معماهای طولانی مدت فیزیک ذرات کمک کرده است، و احتمالی وجود دارد که ذرهای بنیادی پیدا کنیم که قفل راز آگاهی مواد را باز کند.
آگاهی مساله ای رازآلود است، اما آگاه بودن اساسا بدین معنی است که شما تجربه میکنید. این را ما با اطمینان میدانیم که انسان دارای آگاهی است، اما فقط این است. با بررسی بیشتر، به هر حال، نتیجه میگیریم که آگاهی به افکار یا رفتار نوع انسان گره نخورده است. زمانیکه جنبههای انسانی آگاهی را کنار میگذاریم، میتوانیم به تخیل در مورد اینکه آیا چیزهای دیگری در دنیا نیز دارای آگاهی میباشند. نظریه روحینگری، حتی فراتر از این رفته و ادعا میکند که آگاهی جزئی ذاتی از تمامی مواد است.
توضیح: ترجمه آزاد از سایت بلینکیست که خلاصه کتابهای مختلف را در قالب چند بلینک (به معنی چشم زدن) ارایه میده و به عنوان تمرین ترجمه شده است.