(ËĿÅĤËĤ)
(ËĿÅĤËĤ)
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

زندگی دوباره

دو سال پیش پدری نگران جان بچه،مادری در استرس

بلاخره دختر به دنیا می آید.

دختری دنیا می آید،دختری که دل پدر و مادر را میبرد،همه خوشحال که نو رسیده ای رسیده که قدمش خوب است،

چهار ماه قبل پسری به دنیا می آید،که عزیز خانواده است،بازی کردن هایش، جیغ کشیدن هایش، قهر کردن هایش دل مادر را میبرد.

زمانی که دخترک یک سالش میشود.با همان شلوغ بازی کردن هایش داخل سطل اب می افتد.خفه میشود و مرگ مغزی میشود.

حال مادر خراب است چون نگینش دیگر نیست، چون لوس پدر دیگر برنمیگردد.

پسرک ۱۶ ماهه نیاز به پیوند قلب دارد،

دخترک با همان یک سالگیش قلبش را کلیه اش را و کبدش را اهدا می کند.

حتی با سن کمش.


میخواهم بگویم مهربانی به سن و داشته ربطی ندارد.حتی گاهی لبخند زدن هم کسی را شاد میکند.


ان دخترک با سن کمش از خود نامی به جا گذاشت.


مهربان باشیم.صادق باشیم.

حتی اگر ناتوان باشیم.

از باغ مي برند چراغاني ات کنند تا کاج جشن هاي زمستاني ات کنند پوشانده اند صبح تو را ” ابرهاي تار“ تنها به اين بهانه که باراني ات کنند
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید