از زمزمه دلتنگیم، از همهمه بی زاریم
نه طاقت خاموشی نه تاب سخن داریم
آوار پریشانی ست رو سوی چه بگریزيم؟!
هنگامه ی حیرانی ست خود را به که بسپاریم؟
تشویش هزار “آیا” وسواس هزار “اما”
کوریم و نمی بینیم ور نه همه بیماریم
دوران شکوه باغ از خاطرمان رفته ست
امروز که صف در صف خشکیده و بی باریم
دردا که هدر دادیم آن ذات گرامی را
تیغیم و نمی بریم ابریم و نمی باریم
ما خویش ندانستیم بیداریمان از خواب
گفتند که بیداریم گفتیم که بیداریم
من راه تو را بسته تو راه مرا بسته
امید رهایی نیست وقتی همه دیواریم !
شعر : حسین منزوی
http://www.sahe.ir/post/86