یادمه بچه که بودم مهدکودک و پیش دبستانی که اصلا نفرستادنم و 6سالگی با مادرم رفتیم مدرسه دولتی ثبت نام کردیم.مادرم توی راه تاکید داشت که مسیر و یاد بگیر مدرسه رو باید خودت تکی پای پیاده بیای و برگردی و منم هاج و واج همه طرف رو نگاه میکردم تا ی نشونه ای پیدا کنم که اقلا علامت گذاری کرده باشم.یادمه ی ماشین راهسازی(فکر کنم گریدر)بزرگ تو کوچه مدرسه پارک بود که منم اونو نشون کردم.
دیگه گذشت تا روز اول مهر که داداشم کلاس پنجمی بود و من کلاس اولی و تدبیر خونواده هم این بود که ی مدت با داداشم برم و بیام تا از آب و گل دربیام.دیگه بعد از اون هر روز که میرفتم مدرسه چشمم دنبال اون گریدر بود که پیداش کنم اما هیچوقت دیگه اون گریدر تو اون کوچه نبود و من مسیر خونه به مدرسه رو با چند تا میونبر هم یاد گرفته بودم و گاهی با داداشم و دوستاش چند تا گروه میشدیم و هر کس از ی مسیر میرفت تا ببینیم کدوم مسیر کوتاهتره؟!!
تمام سالهای مدرسه با مدارس دولتی و لوازم تحریر حداقل و ارزون قیمت و حتی لباس های معمولی و حس تنفر به فیش های کمک به مدرسه همراه بود.اما از همون اول بهترین مشق ها برای من بود بیشترین تشویق ها و بهترین رتبه ها در تمام آزمون های علمی و...
یادمه به تا شدن گوشه دفتر مشقم حساس بودم و اگه کسی سهوا پاشو میذاشت رو کتاب/دفترم ساعت ها گریه میکردم که خط تا افتاده روش.حتی دبیرستان که بودم دوستم با خودکار کتاب فارسیمو خط خطی کرد چنان زدم پس گردنش که معلم از کلاس پرتم کرد بیرون...
همه اینا رو گفتم که ی ذهنیتی داشته باشید از دوران درس و مدرسه خودم و مقایسه کنید با شرایط حال که شازده پسر من کلاس اولی شده با پیشینه چند ماه مهد کودک و چند ماه پیش دبستانی و کلاس های فوق برنامه موسیقی و مهارت زندگی و ...
برای نوشتن مشق مکافات داریم.ایشون معتقدند که مشق وقت تلف کردنی بیش نیست و من دوست دارم بجای فارسی انگلیسی و بجای مدرسه کامپیوتر یاد بگیرم.و من و مادر و معلم و مشاور و مدیر دبستان غیرانتفاعی شهر همگی دست به دست هم دادیم که این بزرگوار رو قانع کنیم که در کنار همه چیزایی که علاقه داره این خواندن و نوشتن فارسی هم میتونه مفید باشه، ولی ی تنه جملگی ما را مغلوب و مقهور کرد.
القصه ما متوجه شدیم که شازده پسر برای نوشتن مداد رو صحیح نمیگیره و هی غر میزنه که دستم خسته شد دستم خسته شد.رفتم ی سرچ تو نت زدم و دیدم میز تحریر با تخفیف و منت 150تومن هست.چندتا عکس از میز تحریرها دیدم و دست بکار شدم یک تیکه ورق ام دی اف از انباری درآوردم دادم برام پی وی سی زدن و 4تا پایه تاشوی ناقابل هم خریدم و زدم براش که بلکم با میز تحریر شوق وذوق نوشتن در پسر ما پدید بیاید و باری از دوش علم برداریم.
نشستم به میز تحریر نگاه میکنم و فکر میکنم که اگه برا من جایزه های کوچیکتر ازین در نظر میگرفتن مسیر زندگیم کلا عوض میشد...