خساست اصلا صفت مبارکی نیست ولی در یک مورد اکیدا به آن توصیه شده است و آن یک مورد سخن گفتن است. سخن گفتن نرمش زبان است و فرسایش جان. وقتی سخن می گویی ذهنت کنترلت را به دست می گیرد و دلت از مدار وجودت خارج می شود. عرفا اصل را بر سخن نگفتن گذاشته اند و سخن گفتن را استثنا دانسته اند.
سخنرانی با سخندانی نسبتی عکس دارد. سخنران حرف می سازد، سخندان اندیشه. سخنران همیشه گوینده است و سخندان همیشه شنونده. شمس تبریزی خطاب به مولانا می گفت: مولانای عزیز سخن گفتن جان کندن است و سخن شنیدن جان پروردن.
سخن تبعات به همراه دارد و سکوت نعمات. گاهی حرفی میزنی که برای اثبات آن به زحمتی بی مزد می افتی و آرامشت را پَر می دهی. در حالی که با سکوت رحمت را برای خود میخری و آرامش را در دست می گیری. این زبان سرخی که سر سبزت را به باد می دهد، تنها علاجش سکوت است. افسارش را که در دست بگیری، هر چند اسب چموشی است، روزی رامت می شود. وقتی رامت شد، دلت آرام می شود. از دل آرام کلام بیرون می ریزد که ماموریتش اتصال است. اتصالی عمیق که جان ها را به جانان وصل می کند.
جانتان به جانان متصل...
پی نوشت: این مطلب با الهام از سخنرانی های استاد ملکیان نگارش شده است.