
۲۳ خرداد ۱۴۰۴، برای تهرانِ همیشگی، ماجرایی کلید خورد که بسیار زودتر از مجال باور، صحنههای غریبی در همین نزدیکیها به جا گذاشت. شنیدهها و نقلهای سینه به سینه، خبرهای کوتاه یا مفصل متنی، هر کدام صرفاً بخشی از واقعیت عریان آنچه بر این شهر گذشت را روایت کردند؛ اما امان از قابها! قابهایی که هر کدام، بار سنگین روایتِ بیسابقۀ جنگ را بر عهده داشته و دارند. به بهانۀ گذشت حدود یک ماه از آن ایام، بررسی قابهای به جا مانده از لحظات اولیه هر کدام از حملات، نکات و روایتهای جالبی به دست داد، که در ادامه میبینید.
تعداد معدودی از عکاسان خبری و مستند، موفق شدهاند در ساعات اولیه خود را به محل وقوع فجایع برسانند و روایتها، نسبت به میانگین حسی که عموم ما از صحنه گرفتهایم، بسیار تکاندهندهتر است. برای مثال، مجید سعیدی، عکاس GettyImages، به عنوان فردی که مسیر حرفهای خود را با عکاسی از آثار جنگ ۸ ساله ایران و عراق آغاز کرده بود، در میانه مسیر خود، راهی افغانستان شده بود و حالا جنگ را نزدیکتر از هر زمان دیگر، در بین ساختمانهای ویران شده تهران میدید، نقل میکند:
خیلی صحنههای عجیب و دردناکی برایم بود. لنز موبایلم اجازه نمیداد که با آن نور کم دمصبح از فاجعهای که رخ داده بود عکس بگیرم. انگار نمیتوانستم آن چیزی را که میخواهم دقیق به تصویر بکشم. همان شب اول حمله، ساختمانهایی را دیدم که به کل پایین آمده و آوار شده بود. زنهایی از زیر آوار بیرون میآمدند که همه در خواب و با لباس خوابشان بودند.

مثال دیگری که در ساعات اولیه قلبهای بسیاری را به خود فشرد، تصاویر دلخراشی از کودکان زیر آوار مانده و خونهای بیگناهی بود که سرخی و بیرحمی جنگ را بدون فیلتر و کاملاً مستقیم، به نمایش میگذاشت و ادعای عدم حمله به غیرنظامیان را مضحکتر از همیشه میکرد..

اما روزهای بعدی، آتش حملات به نقاط مختلف غیرنظامی تهران، حتی بیشتر زبانه کشید و در محلههای مختلفی از جمله گیشا، بلوار کشاورز، نارمک و.. هم ردپای خونینی بر جای گذاشت. در ادامه، تعدادی از قابهای برجستهتر از آن ۱۲ روز را مرور خواهیم کرد.
ساختمانی که با پرچم افراشته ایران، با وجود تخریب و آتش درون، همچنان ایستاده؛ و خطوطی که به سمت برج میلاد و استواریِ نمادینِ همچنانش اشاره دارند.

کودکی بین تاریکترین روزهای تهران؛ صغر سن اغراق شدهاش با زاویه نگاه عکاس، تاریکی و سادگی محیط؛ نگاه امیدوارانهاش به رویایی که با مدادرنگی ترسیم میکند و نوری که بر آن افتاده! نیمه پنهان و دور و از نگاهی از جنگ که بین اخبار و رسانهها نمیتوان آن را دید..

آن روزها، صحنههایی در همین نزدیکی دیده میشد که شاید تا چند روز قبل، کسی باور نداشت روزی در تهران ببینیم؛ انفجار و آوار و خون. مرتضی زنگنه، عکاس خبرگزاری ایسنا درمورد روز اول گفته بود سختترین بخش آن روز برای او، دیدن مادر و کودکی بوده که در میان دود و خاک درمانده بودند. صحنهای که باعث شد مرتضی دوربین را زمین بگذارد:
هنوز اورژانسی نرسیده بود. چند دقیقهای دوربین را گذاشتم کنار، آنها را بردم داخل یک واحد مسکونی، به آنها آب دادیم، زخم بچه را بستیم و بعد اورژانس آمد.
او وقتی آن مادر و کودک را به اورژانس میسپارد، برمیگردد تا دوباره عکاسی را از سر بگیرد و همانجا اولین جنازه را میبیند؛ جنازه فردی که استخوانهایش خرد، پاهایش قطع و به جسمی کوچک تبدیل شده بود:
دیدن آن صحنه سختترین لحظه عکاسیام بود.

کشتن رویاهای کودکانه در یک لحظه؛ گذر چشم از دنیای پاک و بیآلایش یک کودک به انبوه ویرانیها و آوار.. صحنههایی پر تکرار در بین واحدهای متعدد ویران شده.

اما تمام داستان به آوارهای ریخته و خونهای آغشته به خاک میهن نبود؛ حماسههای اجتماعی یواشی هم در بین همین فراز و فرودهای شهر رقم میخورد که اکثراً دیده نشد! مثل قاب خانمی میانسال؛ با خرق عادت همزمان موتورسواری و پرچمپوشی موتور؛ و جوانانی که ملغمه حسی از بُهت و افتخار در نگاهشان هست..

اما از سوی دیگر، روایت اکثر عکاسان حاضر در صحنه، نشان میدهد به واسطه ملاحظات درست یا نادرست امنیتی، غافلگیری و نبود پروتکل کامل برای شرایط جنگی مشابه، و موارد دیگر، تمام قابهای بسته شده از تهران در طی جنگ ۱۲ روزه، صرفاً و صرفاً گوشهای از حقیقت را توانسته است به تصویر بکشد. ملاحظات قابل درک است و در مواردی قابل قبول؛ اما نقش خبرنگاران و عکاسان داخلی در چنین وضعیتهایی هم بسیار مهم است. بقول امیر خلوصی، عکاس خبرگزاری ایسنا،
اگر عکاس داخلی ثبت نکند، اخبار جعلی از راه میرسد. نقش ما در چنین شرایطی حیاتی است.
و وجه دیگر نقش حیاتی عکاس در جنگ را میشود از زبان مریم رحمانیان، عکاس آژانس خبری RexFeatures شنید؛
در بهشت زهرا موقع عکاسی با خودم میگفتم، اینها همه مردم عادیاند، همین سربازها که لابد هزار آرزو داشتاند بعد از پایان خدمتشان.
برای او هم دیگر دنیای عکاسی متفاوت شده و میگوید، نمیداند اگر دوباره جنگی بهپا شود میتواند دوربین به دست بگیرد و به خانههای ویرانشده یا مراسم خاکسپاری برود یا نه.
عکاسی برای من دیگر فقط شغل نیست، یک مسئولیت سنگین است؛ مسئولیت روایت رنجها و غمهایی که نباید فراموش شوند. جنگ برای من یعنی گریه بیصدا، آغوشهای خالی و رویاهایی که زیر خاک دفن میشوند.
تمام آنچه بالاتر آمد، تنها گوشهای بود از دردها و ماجراهای ۱۲ روزۀ تهران. و اینجاست که کم کم واژهها معنی پیدا میکنند؛ زندگیای که همچنان جاریست، متاثر از انبوه روایتهای قاب نشده!
