ویرگول
ورودثبت نام
من یک افسانه ام
من یک افسانه ام
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

#1-داستان های کوتاه شاهنامه - جنگ با رستم

افراسیاب همراه سپاه و چهار فیل جنگی درپی رستم رفت. رستم با آنها به نبرد پرداخت و با تیر وخنجر و گرز و شمشیر بسیاری از آنها را نابود کرد و چهار فیل افراسیاب را به دست آورد. سپاه افراسیاب به ناچار گریختند.رستم تا دو فرسنگ درپی آنها تاخت.آنگاه هرچه از ثروت و اسب و فیل به دست آورده بود ، همراه خود تا کنار چشمه برد و دیو را در آنجا دید.دیو به او گفت :«گویی تو از جنگ سیر نشده ای !»

رستم کمندش را اندوخت واین بار توانست اکنون را به بند کشید او با گرز به سختی به سر دیو کوبید و او را از پا در آورد سپس سر دیو را در دست گرفت و سوار بر اسب و همراه هرچه به دست آورده بود به سوی کیخسرو بازگشت.کیخسرو از رستم تشکر کرد و اسب ها را میان سپاهیان تقسیم کرد.

سپس رستم به کیخسرو گفت : «من به زودی انتقام سیاوش را از تورانیان میگیرم».

سپس برای دیدن زال به زابل بازگشت.

رستمشاهنامهافراسیاب
نوشته های یک بچه دبستانی که تازه تایپ یاد گرفته !
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید