همیشه فکر میکردم اگه قرار باشه یه لقب برای خودم بذارم، اون میتونه "ملکهی وقت تلف کردن" باشه.
اونقدر دور خودم میچرخم و میچرخم تا وقت تموم شه.
این شاید برای وقتهایی که یه گل جلو باشی یا بخوای با یه تفاضل گل کوچیک بازی رو ببری، خوب باشه.
ولی زندگی واقعی اینطوری نیست.
توی زندگی واقعی، همیشه عقبتری، حتی اگه سههیچ جلو باشی.
حتی اگه همهی جامها رو درو کرده باشی، بازم یه چیزی هست که انجام ندادی... یا اونجوری که باید، انجامش ندادی.
حتی اگه هتتریک کرده باشی، همیشه اون ضربهی کاشتهست که درست نزدی، اون پنالتیه که خراب کردی و بیشتر تو چشم میاد.
و من، وسط این زمین بازی، عادت دارم به وقت تلف کردن.
حتی وقتی عقبم.
فکر میکنم هوادارا توی دلشون چقدر فحش دادن.
چقدر گفتن "بابا اینو بکشید بیرون، این کیه که ترکیب رو خراب کرده؟"
و هزار تا حرف دیگه.
منم در حالی که دارم دور خودم میچرخم و همهی قشنگی و هیجان بازی رو خراب میکنم،
به نشونهی اعتراض دست تکون میدم.
ولی اعتراض به چی؟ به کی؟
این خودمم که دارم بازی رو خراب میکنم.
تا یه موقعیت میرسه.
یه یکدو، یه پاسِ تو عمق، و بوم—
این من بودم که پاس گل دادم.
این منم که حالا دارن تشویقم میکنن.
گاهی بازی زندگی هم همینه؛ میچرخی، میزاری وقت بگذره، اشتباه میکنی، ولی یه لحظه میرسه که یه پاس گل میدی. شاید هم باز دوباره خرابش کنی. مهم اینه که هنوز توی زمین بازیای.
به قلم ف