ویرگول
ورودثبت نام
عاشق خودم و دنیا و کائنات
عاشق خودم و دنیا و کائناتگذاشتنم تو مسیر اشتباه ... گم شدم .... افتادم تو مرداب .... دست و پا زدم ... غرق شدم ..... خودم رو نجات دادم .... الان نمیترسم ... همه جا رو بلدم ....
عاشق خودم و دنیا و کائنات
عاشق خودم و دنیا و کائنات
خواندن ۴ دقیقه·۶ سال پیش

ادامه ....

خب وقتی گام اول رو درست بریم و باور واقعی قوی نه خیالپردازی قوی که باورش کردیم درست شد و تقریبا توی تمام قسمتهای روابط و کار و زندگیمون با اون باور مشکلات رو یاد گرفتیم نبینیم میریم مرحله بعد و در حقیقت سرازیری موفقیت

ببینید وقتی به اونجا برسید قاعدتا دیگه مسیر براتون مشخص میشه و هر چیز و کاری براتون خودش مهیا میشه تا به مسیر با همون خوشحالی و مثبت اندیشیی که توش هستین ادامه بدین

  • همونطور که گفتم من به برنامه ریزی دقیق اعتقاد ندارم و به نظرم برای من نه تنها جلوبرنده بلکه دلسرد کننده بود اوایل شدید شروع میکردم و کم کم از شدت کم میشد و ناتموم ولش میکردم و افسردگی و ....

اومدم یک هدف کلی درنظر گرفتم و هر روز حتی اگه شده یک ذره اون هدف رو انجام میدادم و خودم رو موظف میکردم حتی شده یک دقیقه انجامش بدم و اینجوری برای تبدیل به یک عادت میشد و اگه یکروز انجام نمیدادم ناآروم بودم و کم کم که پیشرفت توش دیده میشد هیجانزده میشدم و شدت بیشتر میگرفتم و چون بهش عادت کرده بودم نمیتونستم ولش کنم یا .... فقط یک بدی داره چون ددلاین نداره ممکنه طولانی بشه ولی صد در صد نتیجه میده

  • یکی از خصوصیات من این بود که خیلی درگیر انسانها بودم و برای همین به آدمها خیلی محبت میکردم و توقع داشتم ولی خب نمیدیدم و دلخوری و .... کم کم با گسترش دایره هام روابطم فیلتر شد و خیلی حس خوبی داشتم (خیلی بد توضیح دادم الان مثال میزنم)

مثلا مامان یکی از دوستای پسرم میومد و با اشتیاق باهام دوست میشد و من رو خونشون دعوت میکرد و دیگه توقع داشتم از مامان دوست پسرم برام بشه صمیمی ترین دوستم که همه ریز زندگیش رو بدونم و اونم برای من رو و توقع داشتم توی همه مهمونیها و مراسم و .... باشم و .... که این عادت برمیگرده به بچگیم من از دوران دبستان تا آخر دانشگاه معمولا سعی میکردم فقط یک دوست فابریک داشته باشم و بقیه خیلی کمرنگ بودن . بعدها اون نقش عوض شد ولی ماهیت همون بود یه مدت شد کارم و بعدش همسرم و فکر میکردم باید همه کسم باشه و بعدش قاعدتا پسرم میشد

گام بزرگم این بود هر کس فقط توی نقش خودش بود دوست پیاده رویم یه همراه بود برای پیاده روی نه صحبتهای غیر مربوط پیاده روی و ورزش ، مادر دوست پسرم فقط مادر همبازی پسرم بود نه بیشتر ، همسرم فقط همسرم بود نه بیشتر و .... و اینجوری نه خودم رو معذب میکردم برای بقیه کاری انجام بدم و توقع برگشت ، نه ناراحت از حرفهایی که بیجا به بقیه میزدم و همش فکر واکنش و افکار اونها بودن نه و ....

اینجوری روابط شاید اون قشنگی و پاکی و صداقت محضی که من دوست داشتم نداشت ولی یک چیز داشت روابط داشتم بدون فکر و توقع و .... و تجربه دوستیهای قدیمم که همه محو شده بودن بهم نشون میداد اونجور روابط برای من جوابگو نبوده

  • برای خودتون اولین هدفی بزرگ رو تعیین کنید مثلا توی کار دوست دارید به کجا برسید نه ۱۰۰ سال دیگه نه اونجوری مسیر طولانی و دلسردی بیشتر میشه مثلا ته هدف بزرگ من روزانه ۳۵ هزار دلار درآمد خالصه ولی اگه این رو بکنم هدف و شروع به کار کنم فقط گیجم میکنه و از این شاخه به اون شاخه پریدن پس اومدم فکر کردم چه قابلیتی توم هست که خوبه و از چه کاری بیشتر لذت میبرم و چند تا گزینه شد و چند روز از ته دل تصور میکردم توی اون کار مشهور هستم و حتی توی خونواده و محل کارم خودم رو تصور میکردم و فهمیدم با کدوم یکی از اون اهداف حس بهتری دارم و اون شد هدفم مثلا یک وبسایت موفق در زمینه فروش و شروع کردم روزانه روش کار کردن یک روز شبانه روز و یک روز یکی دو ساعت ولی ادامه میدادم و همینطور هر هفته یا هر موقع لازم بود اون تصور قشنگ اولیه از ته این هدفم رو تجسم میکردم حتی مصاحبه تلویزیونی که باهام میشد راجع به موفقتم و .... و وقتی اون داشت به نتیجه مثبت میرسید خودتون ناخودآگاه میبینید هدف بعدیتون توی طول مسیر قبلی تعیین شده و الان روی هدف بعدی هستید بدون اینکه بدونید و روش متعصب باشید

یا مثلا برای ورزش ، یک انسان چاق اگه اول بگه هدفم سیکس پک شدنه اصلا بهش نمیرسه یا اونقدر دلسرد میشه و دوباره شروع میکنه و تکرار و تکرار تا اگه خیلی همت کنه ۱۰ سال دیگه لاغر بشه ولی اگه بگه اولین هدفم نوشیدن زیاده آبه و فقط روی اون هدف کار کنه هدف بعدی وقتی بدنش عادت به سالمتر بودن میکنه با خوردن غذاهای سالم و سبزیجات ناخودآگاه میاد و بعدش کم کردن شکر و اینجوری سریع به تغییرات میرسه و انگیزش زیاد میشه

  • خب گزینه بعدی اینه که ما خیلی هامون پر از اطلاعات و میدونم ها هستیم و دایم در حال سرچ و اطلاعات جمع کردن ولی چقدر از اون اطلاعات رو خودتون استفاده کردید غیر از گفتن میدونم ؟؟؟

پس بیایید دیگه دست از تحقیق و جمع آوری اطلاعات برداریم چون هر چقدر اطلاعاتمون زیادتر و عملمون کمتر باشه اون تعادلی رو که قبلا گفته بودم بیشتر بهم میزنیم و از تعادل که عامل موفقیت و شادی است دورتر میشیم

برای اینکار اول بیایید ببینید چه اطلاعاتی دارید و شروع کنید از اون اطلاعات استفاده کردن تا حدی که بدونید تا حد امکان اطلاعات توی ذهنتون رو به عمل تبدیل کردید بعدا برید سراغ اطلاعات جدید

۲
۰
عاشق خودم و دنیا و کائنات
عاشق خودم و دنیا و کائنات
گذاشتنم تو مسیر اشتباه ... گم شدم .... افتادم تو مرداب .... دست و پا زدم ... غرق شدم ..... خودم رو نجات دادم .... الان نمیترسم ... همه جا رو بلدم ....
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید