ویرگول
ورودثبت نام
iazimeh
iazimeh
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟!

شمس لنگرودی در شعری می گوید: آیا کسی آنقدر دوستت دارد که از جهان نترسی؟!

من نمی دانم چرا همین یک خط شعر حسی از ناامنی را در من برمی انگزید. چرا که فکر میکنم اگر کسی در این دنیا وجود داشته باشد که مرا آندر که شمس پرسیده دوست داشته باشد؛ دنیا خود جای ترسناکی خواهد شد! دنیا ترسناک خواهد شد اگر آن کس که مرا دوست دارد روزی نباشد که دوستم داشته باشد. آنوقت از جهان که هیچ از خودم هم تا سر حد مرگ خواهم ترسید.

ای کاش شمس سوالی دیگری پرسیده بود. سوالی که تخم تشویش را در دل هیچ بنی آدمی نمی کاشت. یعنی او خودش می دانسته که دارد چه اعترافی از تک به تک کسانی که این یک خط را می خوانند، می گیرد؟! نمی دانم! شاید هم شمس روزی که در اوج تنهایی بوده و در یک روزی که از آسمان باران اسیدی می باریده در حالیکه قدم زنان در کوچه های ساغری سازان در حال قدم زدن بوده این را با خود زمزمه می کرده است. و یکهو خوشش آمده و با خود گفته چرا خودم بتنهایی این سوال را پاسخ گویم؟ چرا از کسی دیگری این نخواهم به این سوال سخت و طاقت فرسا و دهشتناک پاسخ دهد؟ همین شده و او این یک خط را جایی نگاشته و باقی ماجرا...

شب ها و روزهاست که دارم با خود می اندیشم که چطور می توانم رنج این سوال بی جواب را با خود به این طرف و آنطرف ببرم.

ای کاش شمس سوالش را جور دیگری از این جماعت سردر گریبان پرسیده بود یا اصلا ای کاش این سوال را در همان روز که تنهایی در کوچه های ساغرسازان زیر باران اسیدی رقدم بر می داشت با خود زمزمه می کرد و به فکر این نمی افتاد که از کسی دیگر نیز بخواهد به این سوالی که حتم دارم خودش هیچ جوابی برای آن نداشته است پاسخی بدهد...

شمس لنگرودی
سبزینه هستم. عاشق عکاسی و نوشتن :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید