حسرت!
تا به حال به حسرت هایی که شاید در زندگیتان داشته باشید، فکر کرده اید؟ جواب، آری؛ بسیار!
حسرت مادر شدن. فرقی نمی کند آن زن یک دختر باکره باشد یا یک زن که با مردی همبستر شده است. حسرت مادر شدن یکی از تلخ ترین نداشته هایی است که یک زن میتواند در تمام طول عمرش با آن زندگی کند. آن دختر باکره ای که در حسرت ازدواج می ماند و در ادامه ی آن در حسرت به دنیا آوردن فرزند! در رؤیای خود همسر مردی می شود. صاحب فرزند می شوند و خود را در حالی تصور می کند که عینکش را به چشم زده و بلند و شمرده به فرزندش دیکته میگوید: آن مرد آمد. آن مرد در باران آمد ... ولی با حسرت به جایی خیره می شود و با خود زمزمه می کند که؛ آن مرد هرگز نیامد!
حسرت مادر شدن یک زن که سالهاست از ازدواجش می گذرد و تمام نیش و کنایه های اطرافیان را به جان شیرینش می خرد! حسرت این که یک روز صبح از خواب بیدار شود و در حالیکه هنوز خون به مغزش نرسیده و زمان و مکان را نمی داند، از بالا آمدن مایعی از اعمال وجودش حالش دگرگون شود و سرازیر شود به طرف جایی که بتواند با قلبی سرشار از شادی؛ عُق بزند! آری؛ قلبی سرشار از شادی! چه می دانید که همین عق زدن هم حسرت کثیفی است که بر دل و جان یک زن می افتد ولی چاره ای بجز صبر و بردباری برایش باقی نمی گذارد.
حسرت از نگاه یک مرد کمی متفاوت تر است. تلخ است. زشت و کریح است! مث آن زمان که در میوه فروشی حسرت در نگاه مردی را دیدم که به سینی میوه هایی که در بالا آن چنان جذاب و خوشرنگ چیده شده بودند می نگریست. حسرت مرد تمامی نداشت، دو چندان هم شد. همان وقت که کمرش خم می شد و از زیر همان میز، میوه های جا مانده از صف خرید دیگران را برای خانواده اش دست چین می کرد. دست چین میوه، بین بد و بدتر، جقدر می تواند تلخ و زشت و کریح باشد!
حسرت از نگاه فرزندِ یک مردِ را دیده اید؟ حسرت در چشمان پسری را دیده اید که از دستان پدرش پول را نه برای خریدن پفک یا بیسکوییت، که برای خرید مواد از او می گیرد. شاید پسر در آن لحظه حسرت این را داشته که ای کاش پدر کسی دیگر بود. می دانم این قسمت مثبت این نگاه بود. اگر بخواهیم واقع بینانه تر بنگریم، پسرک در آن لحظه در کنار حسرتِ داشتن خانواده ای دیگر، چه بسا که نقشه از بین بردن پدر معتاد خود را نکشیده نباشد.
داشتن بعضی حسرت ها در زندگی باعث می شود که درون آدمی همانند یک چاه عمیق، همیشه خالی و تاریک بماند. مثل حسرت بوییدن و بوسیدن دست پدر و مادر. حتی گاهی حسرت این را داشته باشی که پدرت سیلی در گوش ات بخواباند و در همان حال حسرت نداشتن نگاهِ نگرانِ مادر به جای انگشتان همسرش بر روی گونه ی فرزندش! اسکار تلخ ترین حسرت را به همین صحنه می دهم.
با همه ی این ها آدمی با حسرتِ همه ی نداشته هایش به زندگی ادامه می دهد. و چقدر تلخ است نداشتنِ داشته هایی که می شد هرکداممان داشته باشیم!