اولین کتابی که از کافکامیخوانم.
صفحات اول کتاب رو که داشتم میخوندم با خودم گفتم احتمالا کتاب حوصله سر بری باشه، ولی وقتی حوصله به خرج میدی و اعتماد میکنی به اینکه نویسنده کتاب شخصی بزرگ در ادبیات جهان هستش و همچنین مترجم کتاب که کسی نیست جز صادق هدایت.
در خین خواندن کتاب گفتم چرا گره گورا باید به یک حشره کریح تبدیل میشد؟! نمیشد به چیز پیگیری مبدل میشد؟ چیزی که چندش آور نباشه و خواننده رو منصرف نکنه از خوندن کتاب بدلیل فضای مشمئز کننده که در زندگی گره گوار وجود داشت!
ولی درادامه میبینیم که اگر گره گوار به چیزی غیر از حشره تبدیل میشد انقدر داستان برای خواننده جذاب و خواندنی نمیشد!
تا جایی که برای یک حشره دلسوزی میکنیم ، یک جاهایی از کتاب با این گره گوار که حالا حشره ای عجیب و تمام عیار است؛ همزاد پنداری میکنیم!
گره گوار نان اور خانواده حال تبدیل شده است به یک حشره!
پدر که بعد از ورشکستگی شغل و پیشه ای ندارد، متوصل است به درآمدی که پسرش به خانه میاورد.
خواهر گره گوار، گرت ، برای اینکه برادرش هزینه تحصیل درمدرسه موسیقی اش را پرداخت کند، برادر را دوست دارد.
مادر اما حالا که پسرش به یک حشره نیز تبدیل شده است، هم دیدنش فرزند برایش آزار دهنده است و هم نمیتواند ببیند که شوهرش او را آزار می دهد.
در جایی از کتاب نخواندم که هیچ کدام از اعضای خانواده برایشان سوال باشد که چرا این اتفاق برای گره گوار افتاده است!
نگرانی خانواده از این بود که حالا چه کسی اجارهبهای خانه را پرداخت خواهد کرد؟ مدرسه موسیقی گرت چه می شود؟
گره گوار از شخصیتی قابل احترام به چیزی تبدیل شد که حتی نزدیکانش هم از دیدنش انزجار داشتند.
-
در زندگی واقعی مان خیلی وقت ها از گره گوار بودن تبدیل به حشره شدن ، میشویم.
گاهی وقت ها زندگی آوار می شود بر سرمان و انقدر خودمان را بیچیز و بی کس می بینیم که زندگی مان کمتر از یک حشره بودن هم نیست!
ولی
پایان داستان گره گوار مرگ بود، آن هم بدست عزیزانش ، شاید اگر خانواده سامسا با این اتفاقی و دگرگونی که در زندگی فرزندشان رخ داده بود جور دیگری برخورد میکردند، گرگوار میتوانست در هیئت یک حشره به زندگی خود ادامه دهد. البته این ارتباط مستقیم داشته به قلم کافکا که به گمانم انقدر هم امید به زندگی در او وجود نداشته است!