??
پانزدهم آذر ماه نود و نه
————
به جرات میتونم بگم یکی از تکان دهنده ترین کتابهایی بود که تابحال خوندم.
تولستوی توی این کتاب جوری با روح و روان خواننده بازی میکنه که دست آخر میبینی داری برای ایوان ایلیچ «شخصیت اصلی کتاب» غمگساری میکنی! نویسنده یقه ی خواننده رو حتی در سطور آخر کتاب هم رها نمیکنه! و با خوندن آخرین پارگراف، با تک تک سلول های بدنت برای ایوان ایلیچ ابراز تاسف میکنی و غمگین هستی!
و به این فکر میکنی که اگر مرگ جز لاینفک زندگی هر موجود زنده ایه، چرا خیلی از اوقات همراه با درد و رنج و عذاب هستش!
حالم دگرگونه از خوندنش....
—————
*از متن کتاب:*
•
یکی بالای سرش گفت: «تمام کرد!»
ایوان ایلیچ گفتهی او را شنید و آن را در روح خود تکرار کرد. در دل گفت: «مرگ هم تمام شد. دیگر از مرگ اثری نیست.»
نفسی عمیق کشید، اما نفسش نیمه کار ماند. پیکرش کشیده شد و مُرد.