دیروز صبح بود که با دردی در انگشت پایم از خواب بیدار شدم. درد آنقدر شدید بود که حتی نمیتوانستم یک قدم هم بردارم. با هر زور و زحمتی که بود خودم را به اتاق مادرم رساندم و از ماجرا مطلعش کردم. به کمک مادر چند قدمی راه رفتم و ناگهان از درد شدید دچار افت فشار شدم و چشمان سیاهی رفت.
بعد از چند دیقه که بیدار شدم با درمان خانگی مادرم که شامل نوشیدن مدار قابل توجه ای از عرق بیدمشک بود به حالت عادی برگشتم. ماجرا اینجا تمام نمیشود. به سرعت برق و باد (البته نه از جانب خودم) لباس به تن کردم و راهی بیمارستان شدیم.
از آنجا که راه رفتن برایم مشکل بود، ویلچری قرض گرفتیم و راهی مطب پزشک شدیم. پزشک عمومی بود. از فاصله یک متری پایم را بلند کردم و نشانش دادم. نمیدانم از آن فاصله متوجه چیزی هم شد یا نه؟ منظورم شکستگی و یا جای گزش حشره و یا جانوری چیزی بود.
خلاصه، بعد از انجام آزمایشات و رادیولوژی که متوجه چیزی خاصی در آن نشدند، با دو آمپول و چند قرص سر و ته قضیه را هم آوردند. از آنجا که خودم حدس می زدم این قرمزی که روی پوست انگشتم بود جای نیش عقرب باشد، از داروخانه پمادی تهیه کردم و بر جای نیش این عقرب لامروت که خدا از او نگذرد، مالیدم.
در راه که بازگشت به خانه بود که برگ آزمایش را نگاه کردم با اینکه از نوشته های آن سر در نمی آوردم ولی یک چیز را خوب متوجه شدم. وجود حرف H در کنار کلمه اختصای WBC که این نشون میداد گلبول های سفید خونم دارن تمام سعیشون رو میکنن که زهر اون عقرب نانجیب رو از بدنم خنثی کنند. خدا پدر و مادرشون رو بیامرزه.
گلبول های سفید شما خیلی خووووبین