سه شنبه بیست و ششم مرداد هزار و چهارصد
------
تولستوی در این کتاب مثل چند کتاب دیگرش که خوندم، دربارهی اخلاقیات و امیال درونی آدم ها داستانی رو نقل کرده.
مردی که به قول خودش برای تندرستی و سلامتیش وارد روابط کوتاه مدت میشه، و توی باتلاق یکی از همین رابطه ها گیر میکنه.
حتی بعد از اینکه ازدواج می کنه، بازهم به آخرین رابطه ش با اون زن دهاتی (به قول یوگینی) فکر میکنه .
هر ترفندی رو که به کار میگیره ولی نمی دونه از شر این خواسته ش که ارتباط دوباره با اون زن هستش، دست بکشه.
ولع داشتن یک رابطه ی ممنوعه تا وقتی که صاحب فرزندی هم شد ، گریبان گیرش بود.
ستپانیدا(زنِ بدکارهای داستان) مثل شیطان، روحِ یوگینی رو به تسخیر خودش در آورده بود . هیچ راه فراری برای یوگینی باقی نمانده بود.
یا باید ازدواج قانونی ش رو رها می کرد و به رابطهی نامشروعش ادامه میداد و یا باید این رابطه نامشروع رو برای همیشه از یاد می برد که این امکان پذیر نبود .
دست آخر
برای خلاصی از این مخمصه راهی بجز از بین بردن سرمنشا اصلی (که یا قتل نفس هست یا قتل باعث و بانی این تشویش ها) برای یوگینی باقی نمی ماند.
------
«چند سطر از کتاب»
“و براستی اگر یوگنی را هنگام ارتکاب این جنایت دیوانه بشماریم، همه ی مردم را باید دیوانه بدانیم.
و دیوانه تر از همه بی تردید کسانی هستند که در دیگران آثار جنونی را می بینند که در خود نمی بینند!…”
----------
اگر دوست دارید بدونید که در آخر یوگینی چه تصمیمی میگیره، پیشنهاد میکنم خودتون این کتاب کم حجم رو بخونید .