سه شنبه یازدهم خرداد هزار و چهارصد
——————-——————————-
من اینجا فقط از حس و حالِ خودم از این کتاب می گم. چرا که ریویوهای خیلی خوبی در مورد کتاب قبلاً نگاشته شده و نوشتن من میشه تکرار مکررات.
———————————
این که راویان کتاب مُردگان باشند هم جذاب بود و هم یکم ترسناک.
جذاب، چون تا اونجا که یادم میاد داستانی رو از زبان مردگان نخونده بودم و این اولین بار بود. توی فرهنگ عامیانه مون هم هست که، شخص فوت شده خیلی دوست داره برگرده به جهان مادی و صاحب حیات دوباره باشه.
گفتم ترسناک، از اون جهت که یک نفر وقتی در جهان مادی در حال زندگی کردن هستش، و اگر تمام زندگی خودش رو با بخل و کینه و حسد و هر صفت منفور دیگه، زندگی کرده باشه، انگار بعد از مرگ هم روش زندگی ش در برزخ و در اون دنیا هم همینطوره.(این نظر منه).
کتاب با آیاتی از قرآن کریم شروع میشه که اشاره داره به داستان هابیل و قابیل.(اینجا متوجه می شیم که با یک داستان که درباره ی برادرکُشی هستش، روبروییم.)
راوی در مومان یکم، اورهان اورخانی هستش. برادر آیدین/آیدا و یوسف. فرزندان جابر اورخانی، آجیل فروشِ اردبیلی. که در اواخر دوره سلطنت رضاشاه زندگی میکردند. درزمان حمله ی روس ها و انگلیس ها به ایران و جنگ جهانی.
اورهان که بخش یکم را روایت میکند، خواننده از همان ابتدا متوجه می شود که برادربکینه توز است. که پدر و مادر در داشتن چنین حسی در او، بی تاثیر نبودند.
مومان دوم بصورت سوم شخص و تا حدودی حول محور آیدین، پسر شاعر پیشه و اهل ادبیات خانواده اورخانی می چرخه. پسری که احساساتش و علایقش هیچ ربطی به این خانواده ی کسبهی که در آن بزرگ شده است ندارد. (همین تفاوت آغاز گر مشکلاتی است.)
مومان سوم از زبان، سورملینا یا سورمه، دختر ارمنی داستان، که آیدین عاشق اوست و این عشق دو طرفه و در عین حال دوست داشتنی، متاسفانه آنچنان طولانی نیست.
(ثمره ی این ازدواج دختریست بنام المیرا .) که با خانواده مادری اش زندگی میکند.
مومان چهارم، از زبان آیدین روایت می شود. آیدین که توسط برادرش اورهان آنهم با خوراندن مغز چلچله، حالا مجنون شده است به «سوجی» معروف! زنجیر شده به میله های راه پله ی خانه ی قدیمی شان، روایتگر این بخش است. جملاتی کوتاه و مقطع حاصل ذهن یک دیوانه شاعرپیشه!
انگار که همه چیز از نو شروع شده باشد، آخرین بخش از کتاب “مومان یکم” نام دارد. که بازهم از زبان برادر کوچیکتر یعنی اورهان است. که در این بخش بسیاری از ابهامات بر طرف می شود.
میدانیم که اورهان مرده است. در حالی که به ظاهر خودش نمی داند که مرده است.
سورملینا یا سورمه، از جذام مرده.
آیدا دختر خانواده اورخانی در آبادان، در مقابل چشمان سهراب پسر کوچکش، خودسوزی کرده، که تا آخر کتاب دلیلش مشخص نمی شود. شاید از دوری قُلِ دیگرش، آیدین و یا شاید اذیت و آزار شوهرش. هرچه هست رازی سربسته برجای می ماند.
یوسف پسر ارشد خانواده بعد از این که در نوجوانی به تقلید از سربازان چترباز انگلیسی، با در دست گرفتن چتر پدر خود را از پشت بام به پایین پرت میکند و ادامه ی زندگیش به موجودی که هیچ شبیه انسان نیست تبدیل می شود و در آخر توسط اورهان، برادر کوچکترش کشته می شود. «به اورهان در جاهای مختلف کتاب گفته می شود برادرکُش»
—————————-
به عنوان یک انسان، با تک تک شخصیت های کتاب همزادپنداریکردم.
با اورهانِ کینه توز، یوسف بدبخت، آیدینِ بی گناه، آیدای دل سوخته و تن سوخته، سورملینای مهربانِ زخم خورده و …
—————————-
من این کتاب رو سال نود و هفت به عنوان هدیهی تولد دریافت کردم. از اون موقع نخونده بودم تا امسال.
خوندنش رو دوست داشتم. داستان روان و ساده ی داشت. به غیر از این که شیوه نگارش سیال ذهن نیز در کتاب استفاده شده است.
=============
فکرنکنم کسی از خوندنش لذت نبرده باشه.
من که دوستش داشتم (: