??
«نوزدهم فروردین هزار و چهارصد»
.
بااین کتاب که تموم شد خوندنش، سه تا از رمان های کوتاه تولستوی رو خوندم.
توی هر سه کتاب چیزی که از همه بیشتر توجه رو به خودش جلب میکنه، جستجو در معنای زندگی ، حس نوع دوستی، تقابل انسان با صدای درون خودش و...
توی این سه نقطه میشه خیلی از صفات و رفتارها و حالات رو جا داد.
به این نتیجه رسیدم که بعد از خوندن هر کتاب از تولستوی باید نشست و عمیق فکر کرد کرد. فکر کرد به اون چیزی که نویسنده قصد داشته
ذره ذره و با طمأنینه تزریق کنه به مغز خواننده.
که منِ خواننده بعد از خوندن کتاب بشینم با خودم فکر کنم، آیا من هم مثل
کاساتسکی هستم؟
یا مثل ایوان ایلیچ؟
یا مثل
واسیلی آندره ایچ؟
کاساتسکی با اون حرص و طمعی که داشت. اون زیاده خواهی تمام ناشدنیش.
اون غرور کاذب
اون خودستاییش
حتی روی آوردنش به خدا هم فقط به این دلیل بود که از این طریق بر دیگران برتری داشته باشه!
مهم نیست روزانه چندبار نماز بجا بیاری، مهم نیست روز و شب دست بر آسمان باشی و دعا زیرلب زمزمه کنی.
مهم نیست چه مدت سر به سجده نهاده باشی، وقتی
تمام این اعمال بدون حضور قلب باشه، وقتی فقط زبانِ بدنی؛ ذکر خدا رو بجا بیاره،
خدا را باید با حضور قلب و زبانِ روح ستایش کرد، که غیر از این فقط تکرار مکررات است و بس.
کاساتسکی ، توی زندگیش لغزش بسیار داشت. فراز و نشیب بسیار داشت.
حضور خدا رو در قلبش داشت ولی با یک تلنگر ساده همه چیز از بین می رفت. مسئله این بود که ایمان قلبی در اون وجود نداشت.
در مقابل وسوسه و شهوت کاری که از عهده ش بر می آمد ، قطع انگشت خودش بود و یا فرار از اون مکانی که درش قرار داره.
همین سستی در ایمان باعث شد که به گناه کشیده شود، آن هم زمانی که مرد خدا بود و از نظر عامه، قدیس!
این شد که فرار را بر قرار ترجیح داد.
به دیدار زنی رفت که در خواب یا رویا دیده بود.
زن
سرنوشت خود کاساتسکی را داشت.
روزی بر عرش بود و اکنون بر فرش.
ولی با این تفاوت که حالا قلب و روحش از آن خدا بود.
کاساتسکی از پیرزن رسم خداپرستی را آموخت و. سر به بیابان گذاشت.
که از این طریق بتواند با خود و خدای خود از صمیم قلب دیدار کند.
سالیان سال سکونت در دیر و کلیسا و غار ... هیچکدام باعث نشد که او خدا را آن طور که شایسته است بشناسد و در آخر خدا را در خانه زنی یافت که از نداری تمام آن اندوختهای را که داشت به آن مرد سائل
بخشید.
** یکی از زیباترین توصیفات کتاب**
همان طور که چیزی را با احتیاط بسیار در تعادلی نااستوار در جایی قرار دهیم او نیز ایمان خود را بر پایه ای لرزان بازگذاشت و با احتیاط واپس رفت تا مبادا فرو افتد