دوشنبه ۰۱/۰۶/۲۸
——————-
خوانشِ کتاب دیگری از نویسندهای که دوستش دارم تموم شد.
اولین کتاب از این نویسنده شکار کبک، بود که خوندم و خیلی به دلم نشست .
—————-
خونِ خرگوش، روایت مردمی هست که در حاشیهی شهر و در بدترین شرایط زندگی می کنند.
قصهی فریبا و خانواده اش.
خانواده ای که بعد از اقدام وحشیانهی پدرش، از هم پاشیده شد.
گرچه به نظر می رسد از ابتدا هم کیانِ خانواده ای وجود نداشته!
وقتی که پدر، بعد از چند روز غیبتِ دختر بزرگ خانواده، کمر به از بین بردن آن لکهی ننگ(از دیدگاه مرد) می بندد، و بعد از اینکه قاتلِ فرزندِ خودش می شود، همه چیز از این رو به آن رو می شود .
فرخنده، دختر بزرگ خانواده که به شعله های آتش سپرده می شود و دود میشود و به هوا می رود، مادرش کمر همت می بندد تا از شوهرش تقاص این عمل را بگیرد. که اما راه به جایی نمی برد و به مرگ خودش ختم می شود.
حالا پدر می مانند و دختر کوچک تر که فریبا نام دارد.
فریبا که دختری تازه شکسته اس و از قضا لکنت زبان دارد.
بعد از همه ی این اتفاق ها، همه چیزشان را از دست می دهند، حال آنها که دیگری چیزی در بساط ندارند و جایی برای ماندن هم ندارند، به سوی حاشیه روستا کشیده می شوند. جایی که به آن گودال می گویند.
مکانی پر از سوراخ هایی که به جای خرگوش و حیوانات، در آن ها آدم ها زندگی می کنند.
زندگی که هیچ چیزش شبیه زندگی نیست.
گودال پر است از آدم هایی که از اصل خود رانده شده اند. درماندگانی که از خود وامانده و در خود مانده اند و این واماندگی چیزی جز گندیگی بهمراه ندارد.
فریبا دختری مهربان و سخت کوش که سعی می کند در این منجلاب سالم زندگی کند، حتی از راه جمع آوری اشغال و فروختن این طلای کثیف!
در طول داستان، فریبا واگویه هایی در ذهنش با خواهر از دست رفته اش دارد.
همین حضورِ غایبِ فرخنده، به فریبای قصه قدرت و توان مقابله با سختی ها را می دهد.
فریبا رنج زندگی در گودال سیاه و نمور را، زندگی با یک مشت معتاد مافنگی، با یک مشت خلافکار را تنهایی با آن جثهی کوچکش، خود به تنهایی به این طرف و آن طرف می برد. که الحق و النصاف تا آخر هم در این کار موفق است.
کم نمی آورد .
اهل مبارزه است.
حتی با وجود فندکی که همیشه در جیبش دارد، که بنا به گفته ی اِبرام هیزمی که گفته بود، فریبا هروقت دیدی زندگی سخت شد و از پس آن بر نیامدی و در تنگنا قرار گرفتی، کافی است این فندک را بگیری زیر پَرِ لباست، آتش خودش کارش را بلد است؛ هیچوقت از آن فندک برای از بین بردن خودش استفاده نکرد.
دنیا پر است از فریباها که می جنگند با زندگی؛ و پر است از فرخنده ها که می میرند در راه زندگی!
—————————
نمره من به این کتاب ، ۵ از ۵