ویرگول
ورودثبت نام
iazimeh
iazimeh
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

کتاب پرنده ی من- فریبا وفی

عکس از کتاب خودم :)
عکس از کتاب خودم :)

*پنجشنبه بیستم آذر ماه نود و نه*

.

دومین کتاب از بانو وفی بود که می خوندم.

نمیشد گفت کتاب خیلی خوبی بود و نمیشه گفت کتاب خوبی نبود.

کاری به جوایزی که بهش تعلق گرفته هم ندارم، چون معتقدم کتاب رو نباید از روی جلدش و همچنین از روی‌جوایزی که دریافت کرده ، قضاوت کرد.

باید قصه رو خوند و ببینی چطور باهاش ارتباط برقرار میکنی.

من خوندن این کتاب رو دوست داشتم. میشه گفت حدود بیست بخشش رو بدون وقفه خوندم. چیزی که با خوندن دو تا از کتابهای فریبا وفی نصیبم شده، حسِ بودن توی دلِ اون قصه است. یجورایی انگار تو توی کتاب هستی و داری از یه فاصله نزدیک شخصیت های داستان رو تماشا میکنی، گیرم که این وسط پاشون به پاهات هم گیر‌ میکنه :)

حال و هوای کتابهای این نویسنده مثل خونه های قدیمی میمونه که همه چیز درش گرم و صمیمی بود.

آدم حس همزاد پنداری بهش دست میده، نه از اون جهت که راوی داستان یک زن هستش و من هم چون زن هستم اون رو درک کرده باشم، البته می دونم که این هم جنس بودن بی تاثیر نیست، ولی در کل این جور قصه ها چون از دل واقعیتِ زندگی خیلی از آدم هایی که پیرامونمون هستن سرچشمه میگیره، ملموس و قابل درک هستند.

هر چند که ریویوهای تندی درباره ش خونده بودم ولی بنظرم الان که خودم این کتاب رو تموم کردم متوجه شدم که کتاب اونجوری نبود که راجع بهش قضاوت شده بود و در جاهایی به باد تند انتقاد گرفته شده بود اونهم به این دلیل که «چرا انقدر جایزه نصیبش شده در حالیکه حرفی برای گفتن نداشته!»

————————————

راوی داستان زنی است بی نام.

بنظرم نویسنده نامی‌رو برای شخصیت اصلی داستان تعیین نکرده تا این بازتاب در اذهان کسانی که این کتاب رو می خوانند پدیدار بشه که :«من زنی رو میشناسم که دقیقا شبیه این شخصیت کتابِ»

این کتاب مثل‌این میمونه که نشستی پای دردودل یک زن.

زنی که سعی میکنه توی زندگیش یک زن کامل و بی نقص باشه.

زنی که بتونه حتی در نبود شوهرش بار زندگی رو به دوش بکشه و دم هم نزنه.

که البته نمیتونه!

حرفایی که باید به زبون بیان، در درونِ آدم ساکت میشن و تنهایی کسی که شنونده شون هست؛ خودت هستی و بس!

از ترس اینکه مبادا با گفتن اون حرف همه چیز بهم بریزه، پس سکوت بهترین جواب رو خواهد داشت.

———————————-

من راوی این کتاب رو شبیه خیلی از زن های اطرافم دیدم.

راوی؛ جایی از کتاب مثل مادرم بود، جایی مثل خاله ام، جایی هم مثل دوستم.

یک جاهایی خواهرم را در او دیدم.

و در مقابل، امیر، شوهرِ زن، مردی که نمونه اش را در خیلی از خانواده ها میبینیم.

شخصیتی رویاپرداز که البته هرچقدر هم تلاش می‌کند نمی تواند به رویاهایش جامه ی عمل بپوشاند.

پرنده ی منفریبا وفیکتاب بازکتاب و کتابخوانیفرهنگ مطالعه
سبزینه هستم. عاشق عکاسی و نوشتن :)
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید